که برگذشت که خون میرود ز چشم ترم
چه شعله بود که از پا گرفت تا به سرم
سزای من که نپرداختم ز دانه به دام
بکش به خون دل ای سنگ عشق بال و پرم
دگر معامله با کس نماند جز تو مرا
بیا بیا که چو دردم یکیست غم نخورم
بلا نگر که به چلسالگی چو کودکِ خُرد
حلاوت لب شوخی فریفت با شکرم
وه رفت شب ای آفتاب صبح امید
بر آر سر که ملالت گرفت با قمرم
طبیب از آن بت نامهربانِ دهدله پرس
ز درد من که من از حال خویش بیخبرم
چه داغ بود که چشمت نهاد بر دل ریش
که دید خواب ندارد ز ناله تا سحرم
تو برگذشتی از سرگذشت سیل سرشک
بیا ببین که چهها بیتو میرود به سرم
گَرَم ز دشمنِ جانی بُوَد امیدِ خلاص
امید نیست که از دست دوست جان ببرم
همیشه دست نیابد دل وفا داری
بتا مکن که چنین دل به دیگری سپرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این غزل به احساسات عمیق و دردناک خود اشاره میکند. او از خونی که از چشمانش میریزد و شعلهای که از پا تا سرش را میسوزاند، سخن میگوید. او به عشق خود، که گویی دامی برای او شده، اشاره میکند و از یاری و توجه معشوقش درخواست میکند. شاعر دردی عمیق را تجربه میکند و از بیخبری خود از حالش میگوید. او همچنین به کشمکش بین امید و ناامیدی در روابط عاشقانهاش اشاره میکند و در نهایت اظهار میکند که هیچ چیز به اندازه عشق معشوقش برایش اهمیت ندارد و هرگز دلش را به دیگری نخواهد سپرد.
هوش مصنوعی: چرا که اشکهایم دارند تمام میشوند و من به یاد آن آتش و آلامی افتادم که از پا تا سرم را در برگرفته است.
هوش مصنوعی: جزای من این است که به دانه پاسخ ندادم، پس مرا در دام خود بینداز و به زخم دل، سنگ عشق، بال و پرم را بگیر.
هوش مصنوعی: دیگر کسی نیست که با او تبادل حال کنم، جز تو. بیا، بیا که وقتی دردم تنها تویی، دیگر غم نخورم.
هوش مصنوعی: هر چند به سن چهل سالگی رسیدهام، اما هنوز مانند یک کودکان معصوم در لذت و شیرینی شوخیها غرق میشوم.
هوش مصنوعی: ای آفتاب صبح امید، شب تمام شده و اکنون سر خود را بالا کن که من با قمرم ناامید و ملالتزده هستم.
هوش مصنوعی: پزشک از آن معشوق بیرحم که قلبش را به چندین قسمت تقسیم کرده، بپرسد که من چه دردی دارم، زیرا من از وضعیت خودم بیخبرم.
هوش مصنوعی: چقدر داغ و دردناک بود که نگاه تو بر دل شکستهام افتاد، زیرا میدانم که تا سحر نمیتوانم بخوابم و فقط از ناراحتی ناله میکنم.
هوش مصنوعی: تو از ماجراهای زندگیام عبور کردهای، حالا بیایید ببین که بدون تو چه حال و روزی دارم و چه فکری به سرم میزند.
هوش مصنوعی: اگر امید نجاتی از سوی دشمن جان باشد، دیگر امیدی نیست که از دست دوست جانم را بربایم.
هوش مصنوعی: هرگز به دل وفادار خودت خیانت نکن، چون همیشه به خوبی نمیتوان به چنین دلی اعتماد کرد و از آن میتوان انتظار داشت که به کسی دیگر محبت ورزد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نظر همی کنم ار چند مختصر نظرم
به چشم مختصر اندر نهاد مختصرم
نمیشناسم خود را که من کیم به یقین
از آنکه من ز خود اندر به خود همی نگرم
عیان چو باز سفیدم نهان چو زاغ سیاه
[...]
اگر چه نیستت از چشم دوستان آزرم
چرا نیاید ازین شیبت سپیدت شرم
ایا به عالم عهد از تو نوبهاروفا
چرا چنین ز نسیم صبات بیخبرم
به خاصه چون تو شناسی که رنگ و بوی نداد
خرد به باغ سخن بیشکوفهٔ هنرم
به صد زبانت چو سوسن بگفته بودم دی
[...]
جمال شاه سخا بود و بود تاج سرم
وحید گنج هنر بود و بود عم به سرم
به سوی این دو یگانه به موصل و شروان
دلی است معتکف و همتی است برحذرم
هنر بدرد ز دندان تیز سین سخا
[...]
چو ماه یکشبه بنهفت چهره از نظرم
مه دو هفته درآمد به تهنیت ز درم
بداد مژده عید از لطف چنانک گرفت
ز فرق تا به قدم جمله در گل و شکرم
مرا به شادی رویش به سینه باز آمد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.