خم ابروی تو تا با مژه پیوست به هم
داد چین تا به ختا تیر و کمان دست به هم
این همه خون دل خلق دلیرانه مریز
عاقبت سیل شود قطره چو پیوست به هم
نیست در ملک دل امروز به جز دست تو دست
که سر زلف تودست همه را بست به هم
چشمت از فتنه نیاساید و آخر ترسم
که جهان را زند این ترک سیهمست به هم
غمزه خون دل هر صید که در شیشه گرفت
زلف او باز شد و یکسره بشکست به هم
مشت مویی و دو صد سلسله دل پیش در او
الله الله به چه سان بافته این شست به هم
گرد چشمت چه بلایی است که تا مینگری
حشم ناز و فسون داده همی دست به هم
نیّر آمادۀ تاراج دل ویران باش
زآن خط و خال و لب و زلف که بنشست به هم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بسته تر شد دل من داد چو خط دست به هم
کار زنجیر کند مور چو پیوست به هم
مژه بر هم زدن یار تماشا دارد
که شود دست و گریبان دو جهان مست به هم
نه چنان گشت پریشان دل صد پاره من
[...]
سیل اشکم به شب هجر چو پیوست به هم
کشتی و نوح به یک موجش بشکست به هم
خواستم نقش مه و سنبله از کلک قضا
نقش رخساره و گیسوی تو پیوست به هم
جز خط و زلف که پیوست به هم کس نشنید
[...]
دل گسست از من و با چشم تو پیوست به هم
دشمن و دوست به خونم شد و همدست به هم
رشتهٔ مهر چنان میگسل از هم که چو خط
ز در صلح در آید بتوان بست به هم
به کدامین طرف ای موج روانی که دگر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.