گنجور

 
نیر تبریزی

خم ابروی تو تا با مژه پیوست به هم

داد چین تا به ختا تیر و کمان دست به هم

این همه خون دل خلق دلیرانه مریز

عاقبت سیل شود قطره چو پیوست به هم

نیست در ملک دل امروز به جز دست تو دست

که سر زلف تودست همه را بست به هم

چشمت از فتنه نیاساید و آخر ترسم

که جهان را زند این ترک سیه‌مست به هم

غمزه خون دل هر صید که در شیشه گرفت

زلف او باز شد و یکسره بشکست به هم

مشت مویی و دو صد سلسله دل پیش در او

الله الله به چه سان بافته این شست به هم

گرد چشمت چه بلایی است که تا می‌نگری

حشم ناز و فسون داده همی دست به هم

نیّر آمادۀ تاراج دل ویران باش

زآن خط و خال و لب و زلف که بنشست به هم