گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
نیر تبریزی

خم ابروی تو تا با مژه پیوست به هم

داد چین تا به ختا تیر و کمان دست به هم

این همه خون دل خلق دلیرانه مریز

عاقبت سیل شود قطره چو پیوست به هم

نیست در ملک دل امروز به جز دست تو دست

که سر زلف تودست همه را بست به هم

چشمت از فتنه نیاساید و آخر ترسم

که جهان را زند این ترک سیه‌مست به هم

غمزه خون دل هر صید که در شیشه گرفت

زلف او باز شد و یکسره بشکست به هم

مشت مویی و دو صد سلسله دل پیش در او

الله الله به چه سان بافته این شست به هم

گرد چشمت چه بلایی است که تا می‌نگری

حشم ناز و فسون داده همی دست به هم

نیّر آمادۀ تاراج دل ویران باش

زآن خط و خال و لب و زلف که بنشست به هم

 
 
 

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

صائب تبریزی

بسته تر شد دل من داد چو خط دست به هم

کار زنجیر کند مور چو پیوست به هم

مژه بر هم زدن یار تماشا دارد

که شود دست و گریبان دو جهان مست به هم

نه چنان گشت پریشان دل صد پاره من

[...]

آشفتهٔ شیرازی

سیل اشکم به شب هجر چو پیوست به هم

کشتی و نوح به یک موجش بشکست به هم

خواستم نقش مه و سنبله از کلک قضا

نقش رخساره و گیسوی تو پیوست به هم

جز خط و زلف که پیوست به هم کس نشنید

[...]

نیر تبریزی

دل گسست از من و با چشم تو پیوست به هم

دشمن و دوست به خونم شد و همدست به هم

رشتهٔ مهر چنان می‌گسل از هم که چو خط

ز در صلح در آید بتوان بست به هم

به کدامین طرف ای موج روانی که دگر

[...]