چون که نوبت بر بنی هاشم رسید
ساخت ساز جنگ عباس رشید
محرم سرّ و علمدار حسین
در وفاداری علم در نشأتین
در صباحت ثالث خورشید و ماه
روز خصم، از بیم او چون شب، سیاه
زاد حیدر، آتش جان عدو
شیر را بچّه، همی ماند بدو
در شجاعت یادگار مرتضی
داده بر حکم قضا دست رضا
خواست در جنگ عدو، رخصت ز شاه
گفت شاهش کای علمدار سپاه
چون علم گردد نگون در کارزار
کار لشگر یابد از وی انفطار
گفت: تنگ است ای شه خوبان دلم
زندگی باشد از این پس مشکلم
زین قفس برهان من دلگیر را
تا به کی زنجیر باشد شیر را
خود تو دانی ای خدیو مستطاب
بهر امروزم همی پرورد باب
که کنم این جان فدای جان تو
در بلا باشم بلا گردان تو
هین مبین شاها روا در بندگی
که برم از روی او شرمندگی
گفت شه: چون نیست زین کارت گزیر
این ز پا افتادگان را دستگیر
جنگ و کین بگذار و آبی کن طلب
بهر این افسردگان خشک لب
تشنه کامان را بکن آبی سبیل
الله ای ساقی کوثر را سلیل
عزم جان بازیت لختی دیر کن
در بیابان تشنگان را سیر کن
گفت: سمعاً ای امیر انس و جان
گرچه باشد قطرهٔ آبی به جان
گر خود این غرقاب پایابم برد
چون توئی دریا بهل آبم برد
گر در آتش بایدم رفتن خوشم
ای شهنشه، کز خلیل است آتشم
این بگفت و شاه را بدرود کرد
برنشست و آنچه شه فرمود کرد
شد به سوی آب، تازان با شتاب
زد سمند باد پیما را در آب
بی محابا جرعهای در کف گرفت
چون به خویش آمد دمی گفت ای شگفت
تشنه لب در خیمه سبط مصطفی
آب نوشم من، زهی شرط وفا
عاشقان کز جام محنت سرخوشند
آب کی نوشند مرغ آتشند
دور دار ای آب، دامن از کفم
تا نسوزد ماهیانت از تفم
دور دار ای آب، لب را از لبم
ترسمت دریا بجوشد از تبم
زادهٔ شیر خدا با مشک آب
خشک لب، از آب زد بیرون رکاب
گفت با خود ماه رویش هر که دید
دُرّ شب تابی شد از دریا پدید
شد بلند از کوفیان بانگ خروش
آمدند از کینه چون دریا بجوش
سوی آن شیر دلاور تاختند
تیغ ها را بهر منعش آختند
حیدرانه آن سلیل ذوالفقار
خویش را زد یک تنه بر صد هزار
تیغ آتشبار زاد بوتراب
کرد در صحرا روان خون جای آب
کافران خیره رو از چارسو
حمله ور گردیده چون سیلی بر او
او چو قرص مه میان هالهای
تیغ بر کف شعلهٔ جوّالهای
حمله ها می برد بر آن قوم لد
همچو بابش مرتضی روز احد
ناگهان کافر نهادی از کمین
کرد با تیغش جدا دست از یمین
گفت هان ای دست رفتی شاد رو
خوش برستی از گرو آزاد رو
ساقی ار یار است و می این می که هست
دست چه بود باید از سر شست دست
لیک از یک دست برناید صدا
باش کاید دست دیگر از قفا
لااُبالی نیست دست افشانیم
جعفر طیّار را من ثانیم
دست دادم تا شوم همدست او
پر برافشانیم در بستان هو
از ازل من طایر آن گلشنم
دست گو بردار دست از دامنم
چند باید بود بند پای من
تیر باید شهپر عنقای من
تا که در قاف تجّرد پر زنم
عالمی را پشت پا بر سر زنم
تن نزد زان دست برد آن صف شکر
تیغ را بگرفت بر دست دگر
راند کشتی ها در آن دریای خون
از سران لشگر اما سرنگون
خیره عقل از قوّت بازوی او
علویان در حیرت از نیروی او
از کمین ناگه سیه دستی به تیغ
برفکندش دست دیگر بی دریغ
هر دو دست او چو گشت از تن جدا
مشک با دندان گرفت آن باوفا
ماه گفتی با ثریّا شد قرین
یا که عیّوق از فلک شد بر زمین
چون دو دست افتاده دید آن محتشم
گفت دستا رو که من بی تو خوشم
خصم اگر بردت ز من گو باز دار
مرغ دست آموز را با پر چه کار
شهپر طاوس اگر برکنده شد
نام زیبائیش زان پر زنده شد
اندران کویی که آن محبوب روست
عاشق بی دست و پا دارند دوست
باز ده ای دست هین دستم به دست
تا به هم شوئیم دست از هر چه هست
در بساط عشق دست افشان کنیم
جان نثار جلوۀ جانان کنیم
عاشقی باید ز من آموختن
شد علم، پروانه از پر سوختن
اینت شاه آن شمع باز افروخته
من همان پروانۀ پر سوخته
بد چو شور عشق سر تا پای من
شد قیامت راست بر بالای من
تا مجّرد کس نشد زین بال پست
سوی منزلگاه عنقا پر نبست
خصم اگر زین دست بر من دست یافت
نی شگفت از جام عشقم مست یافت
ورنه روبه کی حریف شیر بود
خاصه آن شیری که از خون سیر بود
ناگهان تیری فرود آمد به مشک
علویان از دیده باریدند اشک
شد چو نومید آن شه پر دل ز آب
خواست از مرکب تهی کردن رکاب
وه چگویم من چه آمد بر سرش
کز فراز زین نگون شد پیکرش
من نیارم شرح آن را باز گفت
از عمود آهنین باید شنفت
چون نگون از مرکب آمد بر زمین
زد به سر در آسمان روح الامین
کای دریغ آن سرو باغ مرتضی
شد ز پا از تیشۀ سوء القضا
ای دریغ آن هاشمی ماه منیر
کز فراز آسمان آمد به زیر
ای دریغ آن بازوان و دست او
رفته چون تیر خطا از شست او
ای همایون رأیت دیبا طراز
چون شد آن دستی که پروردت به ناز
شد خداوندت مگر غلطان به خون
کاین چنین از پا فتادی سرنگون
گو دگر زین پس نبالد بال تو
بازگشت آن قرعۀ اقبال تو
زاد حیدر با هزاران عجز و ذُلّ
رو به خیمه کرد کای سلطان کل
دست من کرد از تو خصم دون جدا
هین تو دستم گیر ای دست خدا
شاه دین از خیمه آمد بر سرش
دید در خون گشته غلطان پیکرش
از مژه دُرّها ز خون دیده سفت
روی بر رویش نهاد از مهر و گفت
کای دریغا رفت پایابم ز دست
شد بریده چاره و پشتم شکست
ای همایون طایر ای فرخ هما
شهپرت چون شد که افتادی ز پا
ای ز پا افتاده سرو سرفراز
چون شد آن بالیدنت در باغ ناز
خوش بخسب ای خصم زین پس بی هراس
خفت آن چشمی که از وی بود پاس
شیر یزدان چشم خونین باز کرد
با حبیب خویش شرح راز کرد
گفت کای بر عالم امکان امیر
خاک و خون از پیش چشمم باز گیر
بو که چشمی باز دارم سوی تو
وقت رفتن سیر بینم روی تو
عذرها دارم من ای دریای جود
که دو دستی بیش در دستم نبود
لطف کن ای یوسف آل رسول
این بضاعت کن ز اخوانت قبول
گفت خوش باش ای سلیل مرتضی
دست، دست تست در روز جزا
دل قوی دار ای مه پیمان درست
که ذخیرۀ محشر من دست تست
چون به محشر دوزخ آید در زفیر
این دو دست است عاصیان را دستگیر
شد چو فارغ شاد از این گفت و شنود
مرتضی آمد به بالینش فرود
با تلطّف گفت ای فرّخ پسر
خوش ببردی عهد جانبازی به سر
وقت آن آمد کزین زندان تنگ
پر گشائی سوی بالا بی درنگ
این اشارت چون شنید آن میر راد
چشم حسرت بر رخ شه بر گشاد
گفت کای صد چون منی قربان تو
منکه رفتم باد باقی جان تو
این بگفت و مرغ جان پرواز کرد
سوی گلزار جنان پرواز کرد
شد پرافشان جعفر طیّار وار
درگذشت و رفت یاری سوی یار
شد هم آغوش شه بدر و حنین
ماند از او دستی و دامان حسین
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر در وصف شجاعت و فداکاری عباس، برادر حسین (ع) در جنگ کربلاست. عباس به عنوان علمدار و وفادارترین یار حسین، در شرایط دشوار به میدان میرود و میگوید که حاضر است جانش را فدای حسین کند. او با شجاعت و قدرت به نبرد میپردازد و در این راه، حتی دو دستش را نیز در دفاع از برادرش از دست میدهد. در نهایت، با وجود زخمهای بسیار و درد، روحش به آسمان عروج میکند و حسین (ع) با دلخوری و اندوه از فقدان او یاد میکند. این شعر نمادی از ایثار و وفاداری در راه حق و حقیقت است.
هوش مصنوعی: وقتی نوبت به بنیهاشم رسید، عباس جوانمرد به سازماندهی جنگ پرداخت.
هوش مصنوعی: سرپوشی برای رازها و علمدار حسین، در وفاداری در دنیا و آخرت.
هوش مصنوعی: تو زیباییات چنان است که اگر خورشید و ماه با هم بیایند، باز در مقابلت کمرنگ و ناچیز به نظر میآیند. دشمنان تو از ترس تو مانند شب تار میشوند و نمیتوانند چهره خود را نشان دهند.
هوش مصنوعی: فرزند حیدر، آتش جان دشمن را در دل شیر زنده نگه میدارد.
هوش مصنوعی: در شجاعت، یادگاری از مرتضی (علی) وجود دارد که به دست تقدیر و سرنوشت با رضایت راضی است.
هوش مصنوعی: درخواست کرد که در جنگ با دشمن، اجازهای از شاه بگیرد و به او گفت: ای فرمانده سپاه!
هوش مصنوعی: وقتی علم و دانش در میدان نبرد از بین برود، نیروها و سربازان دچار تفرقه و اختلاف میشوند.
هوش مصنوعی: او میگوید: ای پادشاه زیبا، دل من تنگ و ناراحت است و از این لحظه به بعد، زندگیام پر از مشکل خواهد بود.
هوش مصنوعی: مرا از این قفس آزاد کن، که دلگیری و غم در آنجا مانده است. تا چه زمانی باید شیر در زنجیر باشد؟
هوش مصنوعی: ای خداوند بزرگ، خودت بهتر از هر کسی میدانی که برای امروز من چه نیازهایی دارم و چطور باید به من کمک کنی.
هوش مصنوعی: من این جانم را فدای تو میکنم، حتی اگر در سختی و مشقت باشم، میخواهم چون بیدی بر تو سایه افکنم و راحتیات را تامین کنم.
هوش مصنوعی: پادشاه، توجه کن که در خدمتگزاری نباید به خود ببالیم؛ زیرا من از نگاه او احساس شرم و ننگ میکنم.
هوش مصنوعی: شاه گفت: چون از این کار راه فراری نیست، پس باید به یاری کسانی که از پا افتادهاند بشتابیم.
هوش مصنوعی: دشمنی و جنگ را کنار بگذار و به فکر دیگری باش که به این افراد بیروح و غمزده کمک کنی.
هوش مصنوعی: ای ساقی کوثر، به تشنهکامان آب بده و کام آنها را با آب رحمت الهی سیراب کن.
هوش مصنوعی: بهتر است که در تصمیمگیریهایتان کمی تأمل کنید و زمان بیشتری بگذارید، چون در زندگی گاهی نیاز داریم به دیگران کمک کنیم و آنها را سیراب کنیم.
هوش مصنوعی: گفت: ای فرمانروا و محبوب دلها، هرچند تنها قطرهای آب در جانم باشد.
هوش مصنوعی: اگر من در این دریا غرق شوم، همین که تو در کنارم باشی، این آب را از من دور کن.
هوش مصنوعی: اگر باید در آتش بروم، خوشحالم، ای پادشاه، زیرا آتش من از خلیل است.
هوش مصنوعی: او این سخن را گفت و به شاه خداحافظی کرد، سپس بر سوار شد و هرچه شاه فرمان داده بود، انجام داد.
هوش مصنوعی: به سمت آب رفت و با سرعت زیاد، اسب بادپیما را در آب به جلو راند.
هوش مصنوعی: بدون هیچ تردیدی، یک لیوان از نوشیدنی را در دست گرفت و زمانی که به حال خود آمد، لحظهای گفت: چه تعجبی!
هوش مصنوعی: من در خیمه فرزند پیامبر تشنهلب هستم و آب مینوشم، چه خوب است که به عهد و وفا پایبند باشم.
هوش مصنوعی: عاشقانی که از تلخیهای زندگی لذت میبرند، دیگر نیازی به نوشیدن آب ندارند. آنها مانند پرندهای هستند که از آتش شاد هستند و احساس میکنند.
هوش مصنوعی: ای آب، دور باش از من تا دامنم نسوزد و ماهیهایت از داغی من آسیب نبینند.
هوش مصنوعی: ای آب، دور باش! میترسم که لبهایم از شدت عطش به هم برسند و دریا از شوق من به جوش بیافتد.
هوش مصنوعی: فرزندی که از شیر خدا به دنیا آمده و با مشک آبی که لبهایش خشک است، از آب بیرون آمده و در حال سوار شدن است.
هوش مصنوعی: مراسمی در دل شب برگزار شد و کسی که چهره زیبا و ماهروی او را دید، به مانند مرواریدی از عمق دریا نمایان شد.
هوش مصنوعی: از کوفیان صدای بلند و غوغا برخاست، مانند دریای خروشان که از کینه و نفرت میجوشد.
هوش مصنوعی: به سمت آن شیر دلیر حمله کردند و تیغها را برای جلوگیری از او آماده کردند.
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، حیدر (امیرالمؤمنین علی) با شمشیر ذوالفقار خود به تنهایی بر روی دشمنانش که به تعداد بسیار زیاد بودند، حمله کرد.
هوش مصنوعی: تیغ آتشین در دست بوتراب سبب شد که در صحرا خون به جای آب جاری شود.
هوش مصنوعی: کافران با نگاههای ناپاک و بیزار از همه طرف به او حملهور شدهاند و مانند سیلی، او را در بر گرفتهاند.
هوش مصنوعی: او همچون ماه کامل در میان حلقهای از نور است که در دستش شعلهای از آتش دارد.
هوش مصنوعی: حملهها بر آن گروه از قوم لد شدت میگرفت، مانند روز احد که مرتضی (علی) و حامیانش به شدت به دفاع پرداختند.
هوش مصنوعی: ناگهان یک دشمن، که به طرز غافلگیرکنندهای حمله کرد، با تیغش دست راست مرا جدا کرد.
هوش مصنوعی: گفت: اوه، ای دست! تو حالا خوشحال و آزاد هستی و از قید و بند رهایی یافتهای.
هوش مصنوعی: اگر بگوییم که ساقی دوست دارد و این شراب که در دست دارد چه اهمیتی دارد، باید این را بپذیریم که از سر دست باید آن را شست. به عبارتی دیگر، اگر عشق و محبت واقعی وجود داشته باشد، دیگر جزئیات کم اهمیت میشوند.
هوش مصنوعی: اگر از یک دست صدا نمیآید، این نشان میدهد که دست دیگر هم در کار نیست.
هوش مصنوعی: من بیخیال نیستم که دست برافشانم و یاد جعفر طیار را گرامی بدارم؛ من نیز در این مسیر هستم.
هوش مصنوعی: دست خود را به او دادم تا با هم در این باغ نشاط و شادابی برافشانیم.
هوش مصنوعی: من از ابتدا پرندهای هستم متعلق به آن باغ زیبا، پس دست بردار از من و دامن من را رها کن.
هوش مصنوعی: چقدر باید در محدودیتها و سختیها باشم، تا اینکه دلم به پرواز آرزوهایم برسد؟
هوش مصنوعی: تا زمانی که در حال پرواز به دنیای مجردی هستم، میتوانم به همهچیز پشت پا بزنم و آن را نادیده بگیرم.
هوش مصنوعی: تن به آن طرف دست کشید و صف شکر را که تیغی بود، با دست دیگری گرفت.
هوش مصنوعی: کشتیها در دریای خون به حرکت درآمدند و فرماندهان لشگر به زمین افتادند.
هوش مصنوعی: عقلهای قوی از قدرت بازوی او حیرت زده هستند و علویان هم از نیروی او در شگفتی به سر میبرند.
هوش مصنوعی: ناگهان دستانی سیاه و خبیث با شمشیری به او حمله میکند و دستان دیگرش به طور بیرحمانهای او را هدف قرار میدهد.
هوش مصنوعی: وقتی هر دو دست او از بدنش جدا شد، آن وفادار با دندانش مشک را گرفت.
هوش مصنوعی: ماه گفتی که به ستاره ثریا پیوسته یا اینکه عیوق از آسمان به زمین آمده است.
هوش مصنوعی: وقتی آن فرد محترم دو دست افتاده را دید، گفت: "ای دستان، جلو بیاورید، چون بدون شما من احساس خوشی نمیکنم."
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو را از من بگیرد، بگو که پرندهای را که آموزش دادهام، با پرش چه کار دارم؟
هوش مصنوعی: اگر حتی پرهای زیبا و رنگارنگ طاوس از او جدا شود، نام زیبایی او همچنان زنده و پابرجا خواهد ماند.
هوش مصنوعی: در آن محلهای که محبوب دلخواه زندگی میکند، کسانی که عاشق او هستند، احساس ناتوانی و بیپناهی میکنند.
هوش مصنوعی: ای دست را به من بده تا با هم به اتحاد برسیم و از هر چیزی که ما را جدا میکند بگذریم.
هوش مصنوعی: در دنیای عشق، با شور و شوق ابراز احساسات کنیم و جان خود را فدای زیبایی معشوقهمان کنیم.
هوش مصنوعی: عاشقی را باید از من یاد گرفت؛ زیرا پروانه تنها با سوختن از پر خود، درس عشق را میآموزد.
هوش مصنوعی: این شاه همچون شمعی است که دوباره روشن شده، و من همان پروانهای هستم که در آتش او سوختهام.
هوش مصنوعی: عشق چون شور و هیجان به وجودم همهجانبه وجود آمده و حالتی از آشفتگی و بیقراری در من ایجاد کرده است که گویی روز قیامت در زندگیام فرارسیده و فوقالعاده احساس میکنم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که هیچکس آزاد و بدون قید و بند نشود و از این وضعیت ناپسند رها نگردد، نمیتواند به مقام و منزلت بلند و مطلوب دست یابد.
هوش مصنوعی: اگر دشمن من به این روش به من برسد، نباید از این که در دنیای عشق سرمست و شاداب هستم، تعجب کند.
هوش مصنوعی: اگر نبود تدبیر تو، آیا روباه میتوانست با شیر جنگ کند؟ مخصوصاً آن شیری که از خون سیراب شده است.
هوش مصنوعی: ناگهان تیری به مشک علویان برخورد کرد و اشک از چشمانشان ریخت.
هوش مصنوعی: وقتی آن پادشاه دلسرد شد، از آب خواست تا افسار مرکبش را آزاد کند.
هوش مصنوعی: چطور بگویم که چه مصیبت بزرگی بر او آمد که از بلندی زین به زمین افتاد و جسمش شکست؟
هوش مصنوعی: من نمیتوانم این موضوع را به وضوح بیان کنم، اما برای درک آن باید به معنای عمیقتری از موضوع اصلی توجه کرد.
هوش مصنوعی: هنگامی که از اسب به زمین افتاد، سرش به آسمان برخورد کرد و روحالامین (ملک وحی) به او نمایان شد.
هوش مصنوعی: ای کاش آن درخت زیبا و بلند باغ مرتضی به دلیل بداقبالی و تقدیر نامساعد، از پا افتاده است.
هوش مصنوعی: ای کاش که آن هاشمی که چون ماهی روشن و تابناک بود، از آسمان به زمین نیامده بود.
هوش مصنوعی: ای کاش که آن بازوان و دستان او هنوز در کنار ما بودند، چرا که حالا مانند تیر خطا از چنگ او خارج شدهاند.
هوش مصنوعی: ای خوشبختی که مانند پارچهای گرانبها هستی، چطور شده که آن دستی که تو را با محبت بزرگ کرده، اینگونه گردانیده است؟
هوش مصنوعی: آیا تو خداوند خود را به خاطر این که به زمین افتادی و از پا درآمدی نادرست میدانی؟
هوش مصنوعی: بگو از این پس دیگر به پرواز در نیا، زیرا بخت تو دوباره به حالت اولش برمیگردد.
هوش مصنوعی: حیدر، با وجود همه ناتوانی و ذلت، به سوی خیمه رفت و فریاد زد: ای پادشاه همه سلطنتها.
هوش مصنوعی: دست من از دست دشمن ناتوان جدا شد، حالا تو ای دست خدا، دست مرا بگیر.
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم متن را به زبان سادهتری بیان کنیم، میتوان گفت: پادشاه دین از خیمه بیرون آمد و دید که در خون غوطهور است و به زمین افتاده است.
هوش مصنوعی: از مژههایش اشکهای گرانبهایی مانند مروارید ریخته بود، او با عشق چهرهاش را به روی او گذاشت و گفت:
هوش مصنوعی: چرا که افسوس، که وسایلم از دست رفت و راه نجاتی برایم نمانده و احساس ضعف و شکست میکنم.
هوش مصنوعی: ای پرنده خوشبخت و شاد، ای پرندهای که خوشبختی و شادی را همراه داری، چگونه شد که از جایگاه خود سقوط کردی؟
هوش مصنوعی: فردی که به دلیل مشکلاتی از عظمت و زیبایی خود دور افتاده، باید بداند که چگونه روزگاری در باغ زیبایی و شکوه، در حال رشد و بالیدن بوده است.
هوش مصنوعی: ای دشمن، از این پس با خیال راحت بخواب، زیرا آن چشمی که از تو مراقبت میکرد، اکنون در خواب است.
هوش مصنوعی: شیر الهی با چشمانی خونی، دوباره چشمانش را باز کرد و با دوست صمیمیاش راز و نیاز کرد.
هوش مصنوعی: گفت ای سرور جهانی که بر موجودات تسلط داری، لطفاً این خون و خاک را از جلوی چشمانم دور کن.
هوش مصنوعی: وقتی که میخواهم بروم و چشمی به سمت تو دارم، میتوانم زیبایی چهرهات را به خوبی ببینم.
هوش مصنوعی: من به تو عذر میآورم ای دریای بخشش، زیرا چیزی که برای تو آوردهام، تنها با دستان خودم نمیتوانسته بیشتر از این باشد.
هوش مصنوعی: لطفا ای یوسف خاندان پیامبر، این کمکی که دارم را از برادرانت بپذیر.
هوش مصنوعی: گفتند خوش باش ای سلیل مرتضی، در روز قیامت دست تو در دست اوست.
هوش مصنوعی: ای دوست، دلت را قوی و محکم نگهدار، زیرا تو وفادار و باصداقتی. تو تنها پناه و امید من در روز قیامت هستی.
هوش مصنوعی: وقتی در روز قیامت جهنم به سراغ افراد میآید، دو دست در انتظارند تا گناهکاران را نجات دهند.
هوش مصنوعی: پس از اینکه از این گفتگو و بحث راحت شد، مرتضی به کنار بستر او آمد و نشست.
هوش مصنوعی: با نرمی گفت: ای پسر خوشبخت، تو موفق شدی که پیمان جانبازی را به پایان برسانی.
هوش مصنوعی: زمان آن فرارسیده است که از این زندان تنگ آزاد شده و به سوی آسمان بیدرنگ پرواز کنی.
هوش مصنوعی: وقتی آن فرمانده اشاره را شنید، با حسرت به چهره شاه نگریست و آرزوی او را در دل خود حس کرد.
هوش مصنوعی: ای کسی که هزاران مانند من را قربانی تو میکنم، من که رفتم، زندگی و وجودم همچنان با تو باقی است.
هوش مصنوعی: او این را گفت و پرندهی جانش به سوی باغ بهشت پرواز کرد.
هوش مصنوعی: جعفر به طرز باشکوهی پرواز کرد و از این دنیا رفت تا به عشق و محبوبش بپیوندد.
هوش مصنوعی: شه بدر در آغوش او قرار گرفت و تنها یادگاری از حسین، دستی و دامنش باقی ماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.