گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
نیر تبریزی

چون سحرگه چهره صبح سفید

شد ز پشت خیمۀ نیلی پدید

آسمان گفتی گریبان کرده چاک

در فراق آفتابی تابناک

خور ز مشرق سر برهنه شد برون

چون سر یحیی میان طشت خون

پس ندا آمد که ای خیل اله

هین برون تازید سوی رزمگاه

بر رکاب پای مردی پا زنید

خویش را مستانه بر دریا زنید

هین برون تازید ای مستان عشق

باده می جوشد به تاکستان عشق

جرعه‌ای ز آن بادهٔ بی غش زنید

خود سمندروار بر آتش زنید

هین برون تازید ای شیران جنگ

عرصه را بر روبهان دارید تنگ

الله ای لب تشنگان آب میغ

آب حیوان می رود از جوی تیغ

هین برون تازید لبها تر کنید

یاد محنت های اسکندر کنید

چون شنیدند آن یلان رزم کوش

از فراز عرش پیغام سروش

محرمان کعبۀ دیدار رب

جمله بر لبیک بگشادند لب

بهر قربانگاهش از میقات شوق

هَدی بُختیهای جان کردند سوق

وارث حیدر شه والا مقام

شد برون از خیمه چون بدر تمام

شد ز کوه طور سینا جلوه گر

نور خلاق هیولا و صور

شمع دین شقّ کرد مشکات ستور

پرده در شد طلعت الله نور

آفتاب از بهر آن شاه فرید

بارهٔ گردون به زیر زین کشید

جبرئیل آمد ز گردون، باشتاب

با دو پر بگرفت آن شه را رکاب

شد چو پایش با رکاب زین قرین

زهرهٔ زهرا، بمیزان شد مکین

احمد مرسل باعجاز عظیم

کرد ماه چارده شب را دو نیم

شهسوار بدر از پشت حجاب

کرد ردّ بر قوس گردون آفتاب

چون گرفت اندر فراز زین مکان

شد مسیحا بر فراز آسمان

موسی عمران فراز طور شد

کُه کمر دزدید و غرق نور شد

نی حنان الله، نطقم بسته باد

خامۀ تمثیل من اشکسته باد

شاهباز ذُروهٔ ذات البروج

کرد بر قوسین اَو اَدنی عروج

درع سالار رسل، زیب تنش

خفته صد داود زیر جوشنش

هشته بر سر از نبی تاج سحاب

رفته زیر ابر قرص آفتاب

کرده چون جوزا حمایل بر کمر

ذوالفقار حیدر لشگر شکر

مهر جم در نازش از انگشت او

دیو و وحش و طیر طوع مشت او

راند با لشگر به میدان وغا

آن سلیل تاجدار لافتی

شه چو خور وآن دختران روشنش

چون ثریا جمع در پیرامُنش

یا چو طوق هاله‌ای بر گرد ماه

در میان چون نقطهٔ توحید، شاه

علویان از بهر دفع چشم بد

خواند بر وی، قل هو الله احد

راند حجّت ها بر آن قوم جهول

آن سلیل مرتضی، سبط رسول

گفت برگوئید، هان، من کیستم؟

من مگر محبوب داور نیستم؟

می ندانیدم مگر ای قوم لد

که منم فرزند سالار اُحُد

جدّ من پیغمبر آن نور نخست

که وجود انبیا ز آن نور رُست

مادر من بضعۀ پاک رسول

در حسب زهرا و در عصمت بتول

نک منم نوری ز نور انگیخته

خون من با خون شان آمیخته

کیستم من قره العین علی

در خلافت صاحب نصّ جلی

خون من، خون خدای لایزال

کی بود خون خدا، کس را حلال

بدعتی در دین نمودم اختراع؟

یا ز دین برگشتم ای قوم رعاع؟

کاین چنین بر کشتن من تشنه اید

جمله بر کف تیر و تیغ و دشنه اید

یا قصاصی از شما بر گردنم

رفته، تا باید تلافی کردنم

گرنه بشناسیدم ای اهل ضلال

نک منم، وجه خدای ذوالجلال

خون من دانید چه بود ریخین؟

تیغ بر روی خدا آهیختن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode