گوهر دریای وحدت آدم است، ای آدمی
گر چو آدم سر اسما را بدانی آدمی
زنده باقی شو، ای سی و دو نطق لایزال
حاکم نطقی و نطق عیسی صاحب دمی
گر ببینی صورت خود را به چشم معرفت
روشنت گردد که هم جمشید و هم جامی جمی
جان اگر خوانم تو را، باشد بدین معنی درست
کز سر تحقیق می دانم که جان عالمی
گر هدایت یابی از «من عنده علم الکتاب »
آن سلیمانی که اسم اعظمش را خاتمی
رنگ نمرودی و فرعونی و دجالی چو رفت
هم خلیل و هم کلیم و هم مسیح مریمی
در رخ خوبان چو هست آیینه گیتی نما
صورت حق را به چشم سر بیین گر محرمی
از خیال بیش و کم فارغ شو و آسوده باش
تا به کی در فکر آن باشی که با بیش و کمی
کی شود روشن به خورشید رخش چشم کسی
کز محیط معرفت نابرده هرگز شبنمی
در بیابان تحیر واله و سرگشته اند
حیدری و احمدی و ژندهپوش و ادهمی
ای نسیمی! وقت آن شد کز دم روح القدس
نفخه ای از صور اسرافیل بر عالم دمی