ای ماه من چرا ستم از سر گرفتهای
وز من چه دیدهای که نظر برگرفتهای
ای زلف یار من! چه همایی که روز و شب
بر فرق آفتاب رخش پر گرفتهای
ای شمع جانگداز! که با گریهای و سوز
معلوم شد کز آتش دل درگرفتهای
با زاهدان صومعه اسرار میمگوی
ای رند حقشناس! که ساغر گرفتهای
جز اهل دار، وصل اناالحق نیافتند
ای آنکه راه مسجد و منبر گرفتهای
دامن تو را رسد که فشانی به کاینات
ای عاشقی که دامن دلبر گرفتهای
شد خانهٔ خیال رخش خلوت نظر
ای خواب از آن سبب تو ره درگرفتهای
ای باد با تو هست دم عیسوی مگر
بویی از آن دو زلف معنبر گرفتهای
تا برگرفتهای ز رخش برقع ای صبا
صد خرده بر عذار گل تر گرفتهای
مرآت غمگسار اگر نیستم چرا
رویم چو پشت آینه در زر گرفتهای
روی زمین چو ابر بهاری نسیمیا
از آب دیده دَر دُر و گوهر گرفتهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای ساقیی که آن می احمر گرفتهای
وی مطربی که آن غزل تر گرفتهای
ای دلبری که ساقی و مطرب فنا شدند
تا تو نقاب از رخ عبهر گرفتهای
ای میر مجلسی که تو را عشق نام گشت
[...]
روی زمین به زلف معنبر گرفته ای
با این سپه چه ملک محقر گرفته ای
چشم ستمگر تو کجا، مردمی کجا
بادام تلخ را چه به شکر گرفته ای؟
حیف آیدت به قیمت دل خاک اگر دهی
[...]
باز این چه فتنه است که در سر گرفتهای
بوم و بر مرا همه آذر گرفتهای
می آئی و ز آتش حسن و فروغ ناز
سر تا بپای شعله صفت در گرفتهای
ای پادشاه حسن که اقلیم جان و دل
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.