ای ماه من چرا ستم از سر گرفتهای
وز من چه دیدهای که نظر برگرفتهای
ای زلف یار من! چه همایی که روز و شب
بر فرق آفتاب رخش پر گرفتهای
ای شمع جانگداز! که با گریهای و سوز
معلوم شد کز آتش دل درگرفتهای
با زاهدان صومعه اسرار میمگوی
ای رند حقشناس! که ساغر گرفتهای
جز اهل دار، وصل اناالحق نیافتند
ای آنکه راه مسجد و منبر گرفتهای
دامن تو را رسد که فشانی به کاینات
ای عاشقی که دامن دلبر گرفتهای
شد خانهٔ خیال رخش خلوت نظر
ای خواب از آن سبب تو ره درگرفتهای
ای باد با تو هست دم عیسوی مگر
بویی از آن دو زلف معنبر گرفتهای
تا برگرفتهای ز رخش برقع ای صبا
صد خرده بر عذار گل تر گرفتهای
مرآت غمگسار اگر نیستم چرا
رویم چو پشت آینه در زر گرفتهای
روی زمین چو ابر بهاری نسیمیا
از آب دیده دَر دُر و گوهر گرفتهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به معشوق خود مینوشد و از او میپرسد که چرا بر او ستم میکند و از او دور شده است. او به زلف معشوق اشاره میکند که درخشان و پر طراوت است و برتری آن را بر آفتاب میداند. شاعر از درد جانسوز خود ناشی از عشق میگوید و به حالت گدازش در برابر شمعی که برایش میسوزد، اشاره میکند. او همچنین در مورد راز و رموز عشق با زاهدان صحبت نمیکند و به این میپردازد که تنها عدهای از اهل عشق به حقایق عشق دست یافتهاند. در نهایت، شاعر از زیباییهای معشوق، تاثیر عشق بر دل و روح خود و همچنین از غم و اندوه ناشی از جدایی سخن میگوید و با بیانی دلنشین، احساسات عمیق خود را بیان میکند.
هوش مصنوعی: ای ماه من، چرا بر من ظلم میکنی و از من چه دیدهای که اینگونه از من دوری میکنی؟
هوش مصنوعی: ای زلف محبوب من! چه زیبایی که تو روز و شب بر سر آفتاب چهرهات سایه افکندهای.
هوش مصنوعی: ای شمعی که جان را میسوزانی! با گریان بودنت و سوزی که در وجودت حس میشود، مشخص شده که دلات در آتش عشق میسوزد.
هوش مصنوعی: ای رند حقشناس! با زاهدان صومعه رازها را در میان نگذار، چون تو ساغری در دست داری.
هوش مصنوعی: تنها افرادی که در این دنیا به حقیقت دست یافتهاند، اهل دل هستند و دیگران نمیتوانند به این حقیقت برسند. ای کسی که راه مسجد و منبر را در پیش گرفتهای، بدان که رسیدن به حقیقت فقط برای کسانی است که با دل و جان در جستجوی آن هستند.
هوش مصنوعی: ای عاشق، تو به قدری در عشق عمیق شدهای که شایسته است دامن معشوق خود را بگشایی و آن را به دنیای هستی بپاشی.
هوش مصنوعی: خانهٔ خیال تو در نظرم آرام و خلوت شده است، ای خواب! به همین خاطر تو در مسیر من قرار گرفتهای.
هوش مصنوعی: ای باد، آیا تو در خودت بویی از آن دو زلف زیبای معشوق که به عیسی نسبت داده میشود، حس کردهای؟
هوش مصنوعی: ای نسیم صبحگاهی، وقتی تو برقع زیبای او را کنار زدی، متوجه میشوی که صد عیب و نقص بر صورت گل تازه نمایان شده است.
هوش مصنوعی: اگر من کسی نیستم که غم را از دل شما دور کند، پس چرا مثل پشت آینه، چهرهام را در زری (زرق و برق) انداختهاید؟
هوش مصنوعی: چون ابر بهاری بر روی زمین، تو نیز از اشکهای خود، دُر و گوهر به دست آوردهای.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای ساقیی که آن می احمر گرفتهای
وی مطربی که آن غزل تر گرفتهای
ای دلبری که ساقی و مطرب فنا شدند
تا تو نقاب از رخ عبهر گرفتهای
ای میر مجلسی که تو را عشق نام گشت
[...]
روی زمین به زلف معنبر گرفته ای
با این سپه چه ملک محقر گرفته ای
چشم ستمگر تو کجا، مردمی کجا
بادام تلخ را چه به شکر گرفته ای؟
حیف آیدت به قیمت دل خاک اگر دهی
[...]
باز این چه فتنه است که در سر گرفتهای
بوم و بر مرا همه آذر گرفتهای
می آئی و ز آتش حسن و فروغ ناز
سر تا بپای شعله صفت در گرفتهای
ای پادشاه حسن که اقلیم جان و دل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.