گنجور

 
جامی

کرد پیری عمر وی هشتاد سال

از حکیمی حال ضعف خود سؤال

گفت دندانم ز خوردن گشته سست

ناید از وی شغل خاییدن درست

چون نگردد لقمه نرمم در دهان

هضم آن بر معده می آید گران

هضم در معده چو باشد ناتمام

قوت اعضا چه سان بخشد طعام

منتی باشد ز تو بر جان من

گر بری این سستی از دندان من

گفت با آن پیر دانشور حکیم

کای دلت از محنت پیری دو نیم

چاره ضعفت پس از هشتاد سال

جز جوانی نیست وان باشد محال

رسته دندان تو گردد قوی

گر ازین هشتاد چل واپس روی

لیک چون واپس شدن مقدور نیست

گر به این سستی بسازی دور نیست

چون اجل از تن جدایی بخشدت

از همه سستی رهایی بخشدت