گنجور

 
نسیمی

ما حاصل از حیات رخ یار کرده‌ایم

عهدی به یار بسته و اقرار کرده‌ایم

منصور شد ز دولت عشق تو کار ما

بردار سر که عزم سر دار کرده‌ایم

ما ملتفت به زهد ریایی نمی‌شویم

زان، رو به کنج خانه خمار کرده‌ایم

صوفی به زهد ظاهر اگر فخر می‌کند

آن فخر ننگ ماست کز او عار کرده‌ایم

ما را عصا و خرقه و سجاده گو مباش

ما ترک بت‌پرستی و زنار کرده‌ایم

چون حسن یار تا ابد است از خلل بری

عهدی که با محبت دلدار کرده‌ایم

هردم به بوی وصل جمالش هزار عیش

با محرمان صاحب اسرار کرده‌ایم

بگذر ز زهد و زرق که ما این معاملات

در خانقاه و مدرسه بسیار کرده‌ایم

هرکس طلب کنند مرادی نسیمیا

ما اختیار از همه، دیدار کرده‌ایم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode