گنجور

 
خواجوی کرمانی

چون ما بکفر زلف تو اقرار کرده ایم

تسبیح و خرقه در سر زنّار کرده ایم

خلوت نشین کوی خرابات گشته ایم

تا خرقه رهن خانه خمار کرده ایم

شوریدگان حلقه ی زنجیر عشق را

انکار چون کنیم چو این کار کرده ایم

ما را اگرچه کس به پشیزی نمی خرد

نقد روان فدای خریدار کرده ایم

از ما مپرس نکته ی معقول از آنک ما

پیوسته درس عشق تو تکرار کرده ایم

ادرار ما روان ز دل و دیده داده اند

هر دم که یاد اجرای و ادرار کرده ایم

گر خواب ما بنرگس پر خواب بسته ئی

ما فتنه را بعهد تو بیدار کرده ایم

در راه مهر سایه ی دیوار محرمست

زان همچو سایه روی بدیوار کرده ایم

خواجو ز یار اگر طلب کام دل کنند

ما کام دل فدای رخ یار کرده ایم

 
 
 
سلمان ساوجی

ما روی دل به خانه خمار کرده‌ایم

محراب جان ز ابروی دلدار کرده‌ایم

از بهر یک پیاله دردی، هزار بار

خود را گرو به خانه خمار کرده‌ایم

بر بوی جرعه‌ای که ز جامش به ما رسد

[...]

نسیمی

ما حاصل از حیات رخ یار کرده‌ایم

عهدی به یار بسته و اقرار کرده‌ایم

منصور شد ز دولت عشق تو کار ما

بردار سر که عزم سر دار کرده‌ایم

ما ملتفت به زهد ریایی نمی‌شویم

[...]

اسیری لاهیجی

ما دین و دل فدای غم یار کرده ایم

جان را بعشق آن صنم ایثار کرده ایم

ما ترک لذت دو جهانی بعشق دل

بربوی وصل آن بت عیار کرده ایم

انکار عاشقی برما کفر و کافریست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه