گنجور

 
نسیمی

گر ماه من شبی چون تابان قمر برآید

باشد سر زوالش خورشید اگر برآید

باد صبا چو زلفش برهم زند ز سودا

دور از رخ چو ماهش دودم ز سر برآید

جان بردن از فراقش نتوان به هیچ رویی

زین شام تیره یک شب صبحم اگر برآید

کام دل از تو مشکل گفتم برآید اما

گر باشدت به رحمت با ما نظر برآید

هردم خیال یارم چون بگذرد به خاطر

فریاد در دل افتد آه از جگر برآید

در عشق ماهرویان، عاشق عجب نباشد

از نام و ننگ و تقوی وز خواب و خور برآید

هرکس به جست و جویی در بحر آرزویت

تا خود که را به طالع روزی گهر برآید

هیهات اگر چو رویت تا انقراض عالم

بر چرخ آفرینش ماه دگر برآید

ناصح چرا ز عشقش، گوید، حذر نکردی

کس با قضا، بگو، چون ای بی بصر! برآید

روزی که قامتش را گیرم به بر ولیکن

باشد خلاف عادت گر سرو در برآید

بر دار عشق جانان چون بررود نسیمی

آوازه اناالحق از خشک و تر برآید

 
 
 
سیف فرغانی

در شهر اگر زمانی آن خوش پسر برآید

ازهر دلی و جانی سوزی دگر برآید

درآرزوی رویش چندین عجب نباشد

گرآفتاب ازین پس پیش از سحر برآید

چون سایه نور ندهد براوج بام گردون

[...]

سلمان ساوجی

وصلت به جان خریدن، سهل است، اگر برآید

جان می‌دهم درین پی باشد مگر برآید

در کار بینوایان، گر یک نظر گماری

کار من و چو صد من، زان یک نظر برآید

در جان هر که گیرد، از سوز عشق آتش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه