گنجور

 
نسیمی

شبی که ماه من از مطلع جمال برآید

مه تمام ببینی که با کمال برآید

نهال سرو بلندت به روضه گر بخرامد

درخت سدره و طوبی ز اعتدال برآید

نقاب سنبل مشکین ز برگ لاله برافکن

میان باغ که تا گل ز انفعال برآید

به پیش روی تو مه گفت می روم که برآیم

چو مهر، دارد اگر خاطر زوال، برآید

بود به مصحف رویت تفألم همه، زانرو

همیشه سوره یوسف مرا به فال برآید

خیال قد تو برمی زند سر از دلم آری

میان دل، الف، ای سرو ناز، دال برآید

اگر چو اهل زمینت ملک جمال ببیند

ز قدسیان سما «جل ذوالجلال » برآید

دمید گرد لب روح پرورت خط مشکین

چو سبزه ای که ز سر چشمه زلال برآید

ز شمع روی تو تابی بر آفتاب اگر افتد

به ابروی تو که پیوسته چون هلال برآید

میان صومعه بیتی از این غزل چو بخوانند

هزار ناله مستانه ز اهل حال برآید

نسیمی از دهنت می دهد نشان حقیقت

که را رسد که جز او گرد این خیال برآید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode