جهان دامگاهی است بس پر چنه
طمع در چنهٔ او مدار از بنه
بباید گرستن بر آن مرغزار
که آید به دام اندرون گرسنه
سیه کرد بر من جهان جهان
شب و روز او میسره میمنه
نیابم همی جای خواب و قرار
در این بینوا شب گه پر کنه
هزاران سپاه است با او همه
ز نیکی تهی و به دل پر گنه
به یمگان به زندان ازینم چنین
که او با سپاه است و من یکتنه
تو، ای عاقل، ار دینت باید همی
بپرهیز از این لشکر بوزنه
از این دام بیرنج بیرون شوی
اگر نوفتادت طمع در چنه
به دون قوت بس کن ز دنیای دون
که دانا نجوید ز دنیا دنه
از ابر جهان گر نباردت سیل
چو مردان رضا ده به اندک شنه
بباید همی رفت بپسیچ کار
چنین چند گردی تو بر پاشنه؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو سیمرغ را بچه شد گرسنه
به پرواز بر شد دمان از بنه
فرو کوفت بر میسره میمنه
صف قلب ببرید و زد بر بنه
گرانمایه بیژن سوی میمنه
ابا شاه نوشاد چندین بنه
سراسر بماندند رخت و بنه
همی تاخت تا بیشه ی ترعنه
ملک خواند ملاح را یک تنه
روان گشت بی لشگر و بی بنه
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.