گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ناصر بخارایی

ای قاصد خجسته پی مشتری محل

برخوان به گوش خواجه که الصیف ارتحل

شد بر براق عزم غبار درت سوار

تا بگذرد ز فرق مه و تارک زحل

بیرون ز سدرهٔ قدر رفیعت هزار میل

افکنده تخت دانش و بنشسته در محل

از سیم اشک دامن من پر شده‌ست، لیک

بی‌قیمت است از آنکه به خون می‌شود بدل

بی‌توشه نیستم که گدای حبیب را

باشد همیشه قرص مه و مهر در بغل