ای قاصد خجسته پی مشتری محل
برخوان به گوش خواجه که الصیف ارتحل
شد بر براق عزم غبار درت سوار
تا بگذرد ز فرق مه و تارک زحل
بیرون ز سدرهٔ قدر رفیعت هزار میل
افکنده تخت دانش و بنشسته در محل
از سیم اشک دامن من پر شدهست، لیک
بیقیمت است از آنکه به خون میشود بدل
بیتوشه نیستم که گدای حبیب را
باشد همیشه قرص مه و مهر در بغل