گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ناصر بخارایی

صاحبا بارگاه قدر تو را

مهر بنده است و ماه دربانش

هیچ از حال بنده آگاهی؟

که کمالی گرفت نقصانش

رنج افزود و کس نرنجانید

به عیادت قدم ز اخوانش

غالباً او بدان نمی‌ارزد

که بپرسد وزیر سلطانش

ایزدم رحم کرد و صحت داد

بس که خواندم رحیم و رحمانش

به تقاضای شه نبودم روی

رأی کردم به حکم فرمانش

که نشینم چو گنج در کُنجی

بهر تعلیق نسخ دیوانش

رخ به دیوار عجز چون سایه

دور از آفتاب تابانش

تا مگر همچو من گدائی را

برسد رقعه‌ای ز دیوانش

حال القصه حجره‌ای دارم

بد چو حالم اساس ویرانش

گوشه‌ای همچو چشم بدخواهت

تنگ و تاریک سقف ایوانش

سخت سست و قوی ضعیف نهاد

شش جهات و چهار ارکانش

گر چه دیدار او کرا نکند

بس کرا بسته‌ایم پیمانش

در میان دو چشمه افتاده‌ست

گر ببینی به چشم احسانش

آبروی مرا دهد بر باد

کثرت آب و قلت نانش

باد کیوان غلام تو چون چرخ

تا بود دور چرخ کیوانش