گنجور

 
ناصر بخارایی

شمایل تو به هر حال در خیال من است

زهی خیال که در اهتمام من است

نماند در نظرم نقش هیچ محرابی

جز ابروی تو که پیوسته در خیال من است

تنم ضعیف و لبت قند و چشم من سائل

بده جواب که صد وجه در سؤال من است

قدم که چون الفی بود خم گرفت چون نون

دلیل راست همین قامت چو دال من است

حدیث وصل چه گویم که من نی‌ام همه اوست

در آن زمان که به معشوق اتصال من است

رقیب طعنهٔ ناصر به عیب عشق مزن

که هر چه پیش تو نقصان بود کمال من است