گنجور

 
ناصر بخارایی

پریشانم چو زلفت حالم این است

بگفتم مو به مو احوالم این است

کشم دریای خون از دیده هر دم

دمادم جامِ مالامالم این است

همایون بلبل بستان عشقم

دلی دارم شکسته حالم این است

زر رخساره در پایت فشانم

ز هر وجهی که باشد مالم این است

گدائی می‌کنم بر آستانش

نشان دولت و اقبالم این است

ببینم کوری چشم رقیبان

به روز سعد رویت فالم این است

اگر عالم نبخشد کام ناصر

چه باید کرد کار عالم این است