گنجور

 
ناصر بخارایی

تا داغ مهر یار چو مه بر جبین ماست

خورشید شعله‌ای ز دم آتشین ماست

ما همچو ذره‌ایم هوادار و هر سحر

شمشیر مهر غرقه به خون در کمین ماست

زلف تو دین روشن ما تیره می‌کند

موی تو کفر مطلق و روی تو دین ماست

دامن کشان چو صبح منور طلوع کن

بنگر تراز مهر که بر آستین ماست

چشمت گرفته گوشه چو ترکان راهزن

ز ابرو کمان کشیده مگر در کمین ماست

ناصر چو گرد از سر کوی تو بر نخاست

تا ذره‌های خاک درت همنشین ماست

 
 
 
جدول شعر
محتشم کاشانی

نقد غمت که حاصل دنیا و دین ماست

گنج خرابهٔ دل اندوهگین ماست

یاد تو زود چون رود از دل که همرهش

در اولین قدم نفس آخرین ماست

به خاک درگهت چه تفاوت اگر نهیم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه