گنجور

 
ناصر بخارایی

تا داغ مهر یار چو مه بر جبین ماست

خورشید شعله‌ای ز دم آتشین ماست

ما همچو ذره‌ایم هوادار و هر سحر

شمشیر مهر غرقه به خون در کمین ماست

زلف تو دین روشن ما تیره می‌کند

موی تو کفر مطلق و روی تو دین ماست

دامن کشان چو صبح منور طلوع کن

بنگر تراز مهر که بر آستین ماست

چشمت گرفته گوشه چو ترکان راهزن

ز ابرو کمان کشیده مگر در کمین ماست

ناصر چو گرد از سر کوی تو بر نخاست

تا ذره‌های خاک درت همنشین ماست