تا داغ مهر یار چو مه بر جبین ماست
خورشید شعلهای ز دم آتشین ماست
ما همچو ذرهایم هوادار و هر سحر
شمشیر مهر غرقه به خون در کمین ماست
زلف تو دین روشن ما تیره میکند
موی تو کفر مطلق و روی تو دین ماست
دامن کشان چو صبح منور طلوع کن
بنگر تراز مهر که بر آستین ماست
چشمت گرفته گوشه چو ترکان راهزن
ز ابرو کمان کشیده مگر در کمین ماست
ناصر چو گرد از سر کوی تو بر نخاست
تا ذرههای خاک درت همنشین ماست