ای یاد تو غایب ز زبان و دل ما نی
هرگز تو کنی یاد من سوخته یا نی؟
ماندیم چو بلبل به خزان ای گل صد برگ
دور از رخ تو برگ نداریم و نوا نی
روز آید و شب بگذرد و جمله شبانروز
نزدیک من از هم نفسان غیر صبا نی
ترسم که اگر درد دل خویش بگویم
غمگین شوی و طاقت غم هیچ تو را نی
معذور همیدار که تقدیر همین بود
ما سعی نمودیم به وصل تو، قضا نی
بسیار به پاگرد سر کوی تو گشتیم
این بار در آن کو به سر آئیم به پا نی
روزی که رسد تیغ اجل بر سر ناصر
تن از تو جدا گردد و دل از تو جدا نی
بسیار بهار آید و گل بردمد از خاک
آیند حریفان به سر سبزه و ما نی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره دلتنگی و فراق است. شاعر از یاد محبوبش غافل نیست و با احساساتی چون عشق و غم زندگی میکند. او به بلبل تشبیه میشود که در فصل خزان، دور از گل محبوبش، بیصدا مانده است. شاعر نگران است که اگر از درد دلش بگوید، محبوبش غمگین خواهد شد. در نهایت، به سرنوشت و تقدیر خود اشاره میکند و میگوید که علیرغم تلاشهایش برای رسیدن به محبوب، این قضا و قدر بوده است. در پایان، به همراهی دیگران و زیبایی بهار اشاره میکند، اما خود را در تنهایی و فراق میبیند.
هوش مصنوعی: تو هرگز از یاد ما دور نیستی، آیا فراموش کردهای که من در غم عشق تو سوختم یا نه؟
هوش مصنوعی: به مانند بلبل در فصل پاییز باقی ماندهایم، ای گل صد برگ. از زیبایی تو دور هستیم و بدون زیباییات و شوق آن، هیچ نشانی نداریم.
هوش مصنوعی: روز و شب به سرعت میگذرد و در این میان، کسانی که به من نزدیکترند، غیر از صبا، تنها انسانهایی دیگرند.
هوش مصنوعی: نگرانم که اگر از مشکلات و دردم صحبت کنم، تو هم ناراحت و غمگین خواهی شد و تحمل غم و اندوه را نداری.
هوش مصنوعی: به ما معذرت بده، زیرا سرنوشت همین بود. ما تلاش کردیم که به وصالت برسیم، اما قسمت اینطور نبود.
هوش مصنوعی: ما بارها در نزدیکی کوی تو قدم زدیم، اما این بار تصمیم داریم به آنجا برویم و تنها با پا از آن عبور کنیم.
هوش مصنوعی: روزی خواهد آمد که مرگ به ناصر نزدیک میشود و جسم او از تو جدا خواهد شد، اما قلب او هرگز از تو جدا نخواهد شد.
هوش مصنوعی: بسیار پیش میآید که بهار بیاید و گلها از خاک بیرون بیایند، و دوستان در چمنزار جمع شوند، اما ما در این مراسم حاضر نیستیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گویم ز دل خویش دهانت کنم ای دوست
گوید نتوان کرد ز یک نقطه دهانی
گویم ز تن خویش میانت کنم ای ماه
گوید نتوان ساخت ز یک موی میانی
ای دوست به صدگونه بگردی به زمانی
گه خوش سخنی گیری و گه تلخ زبانی
چون ناز کنی ناز ترا نیست قیاسی
چون خشم کنی خشم ترا نیست کرانی
مانند میان تو و همچون دهن تو
[...]
روزی که تو آن زلف پر از مشک فشانی
ما را ندهد هیچ کس از مشگ نشانی
زلف تو شکنج است و تو بازش چه شکنجی
جعد تو فشانده است تو بازش چه فشانی
گاه این زبر سیم کند غالیه سائی
[...]
در کف دو زبانیست مرا بسته دهانی
گوید چو فصیحان صفت بیت زمانی
آن کودک عمری که بود کوژ چو پیری
و آواز برآورده چو آواز جوانی
ترکیب بدیعش ز جماد و حیوانست
[...]
ای ترک زبهر تو دلی دارم و جانی
ور هر دو بخواهی به تو بخشم به زمانی
با چون تو بتی زشت بود گر چو منی را
تیمار دلی باشد و اندیشهٔ جانی
از کوچکی ای بت که دهان داری گفتم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.