تا کی چو سگم از نظر خویش برانی
وقت است که چون باز مرا باز بخوانی
صد بار براندی به جفا از در خوبشم
وین بار برآنی که دگر بار برانی
دل را به سر زلف تو رازیست هویدا
جان را به لب لعل تو سریست نهانی
یکباره ز ملک دو جهان دیده ببستم
حقا که به غیر از تو ندارم نگرانی
در نیل زند جامه نبات از لب لعلت
چون چشمهٔ نوش تو کند شهد فشانی
ای باد اگرت سوی بخارا گذر افتد
زنهار که پیغام من آنجا برسانی
کای فتنهٔ برخاسته جانم ز غمت سوخت
شرط است که بنشینی و آتش بنشانی
شاید که دمی یاد من آید به زبانت
آن دم که سلام من سرگشته رسانی
چون نور نشین در حرم دیدهٔ ناصر
کای سرو روان لایق این آب روانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گویم ز دل خویش دهانت کنم ای دوست
گوید نتوان کرد ز یک نقطه دهانی
گویم ز تن خویش میانت کنم ای ماه
گوید نتوان ساخت ز یک موی میانی
ای دوست به صدگونه بگردی به زمانی
گه خوش سخنی گیری و گه تلخ زبانی
چون ناز کنی ناز ترا نیست قیاسی
چون خشم کنی خشم ترا نیست کرانی
مانند میان تو و همچون دهن تو
[...]
روزی که تو آن زلف پر از مشک فشانی
ما را ندهد هیچ کس از مشگ نشانی
زلف تو شکنج است و تو بازش چه شکنجی
جعد تو فشانده است تو بازش چه فشانی
گاه این زبر سیم کند غالیه سائی
[...]
در کف دو زبانیست مرا بسته دهانی
گوید چو فصیحان صفت بیت زمانی
آن کودک عمری که بود کوژ چو پیری
و آواز برآورده چو آواز جوانی
ترکیب بدیعش ز جماد و حیوانست
[...]
ای ترک زبهر تو دلی دارم و جانی
ور هر دو بخواهی به تو بخشم به زمانی
با چون تو بتی زشت بود گر چو منی را
تیمار دلی باشد و اندیشهٔ جانی
از کوچکی ای بت که دهان داری گفتم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.