گنجور

 
ناصر بخارایی

تو سروی ای صنم یا بوستانی

تو جانی ای پری یا جان جانی

لب لعلت نهفته عقل کل را

همی‌گوید جواب لن‌ترانی

ندارم هیچ یاری محرم راز

که گویم پیش او درد نهانی

سحرگه می‌گذشتم بر در یار

که می‌جستم ز دلداری نشانی

در میخانه‌ای دیدم گشاده

درون رفتم چنان خوشدل که دانی

به من دادند جامی چون چشیدم

پدید آمد نشان شادمانی

شراب ناب چون در من اثر کرد

ندیدم هیچ از ناصر نشانی