گنجور

 
ناصر بخارایی

کمال معنی انسان و صورت جانی

جهانیان به حقیقت تنند و تو جانی

در آن زمان که غبار تنم حجاب نبود

میان ما و شما بود صحبت جانی

دلم ز ابرویِ شوخ تو گوشه می‌گیرد

که پیش می‌برد آن پیشه را به پیشانی

گهرنمای به تیغ زبان و موی شکاف

گشای از دهنت مشکلی به آسانی

چو خامه بر سر من رانده‌ای به چون و چرا

چرا ز نامهٔ من حرف بر نمی‌خوانی

به روی و موی تو شد فرق کفر از اسلام

ز کفر زلف تو موئی‌ست تا مسلمانی

شکست زلف تو را دل ز زاری ناصر

که عمر خویش به سر برد در پریشانی