تابی ز رخت در دل ماهست ولیکن
با مهر نگردد مه روی تو مقارن
تا گوهر کان پیش لب لعل تو شد قلب
خون بست ز رشک لب تو قلب معادن
دوشینه دل شمع ز تاب تب من سوخت
ناچار ز بیچاره بسوزد دل مومین
مسکن نبود درد تو را جز دل مسکین
هرچند که در دل نشود درد تو ساکن
از قامت تو راست شود کار جهانی
بر یاد تو قد قامت از آن گفت مؤذن
بر ما نشود بندگی غیر تو واجب
در حیز امکان نبود غیر تو ممکن
دل خواست که جان را به وفای تو سپارد
بازش تن سرگشتهٔ من شد متضمن
وقت است که ناصر برود بر سر کویت
بی صورت تلوین ننشیند متمکن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری عاشقانه است که به احساسات عمیق و درد عشق اشاره دارد. شاعر از زیبایی معشوقهاش میگوید و تأثیر آن بر دل و جانش را توصیف میکند. دل شاعر پر از عشق و درد است و میخواهد جانش را در وفای معشوقهاش فدای کند. او به یاد و قامت معشوقهاش اشاره میکند و بیان میکند که غیر از عشق او، هیچ چیز دیگری در زندگیاش اهمیت ندارد. در نهایت، شاعر امیدوار است که به نزد معشوقهاش برود و در کنار او آرام گیرد.
هوش مصنوعی: تصویری از زیبایی چهرهات در دل ماه وجود دارد، اما با این حال، ماه نمیتواند با عشق و محبت تو همزمان شود.
هوش مصنوعی: تا زمانی که سنگ قیمتی در برابر لبی تماشایی قرار گرفت، قلبها از حسادت به آن لب، خون گریستند و مانند معادن گرانبها شدند.
هوش مصنوعی: دیشب، دل من مانند شمعی از شدت عشق و احساساتی که داشتم، سوخت. ناچار، دل بیچارهای مانند دل مومنی هم باید بسوزد.
هوش مصنوعی: درد تو فقط دل دلسوخته را آرام میکند، هرچند که در دل خود نتوانی این درد را ثابت نگهداری.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی قامت تو، همه جهان به راه میافتد و در دلها یاد تو جاودانه خواهد ماند. مؤذن نیز به همین خاطر از قامت تو سخن میگوید.
هوش مصنوعی: هیچ کس جز تو را بنده نخواهیم شد، چون در جهان امکان ندارد که غیر از تو چیزی ممکن باشد.
هوش مصنوعی: دل میخواست که جانش را به خاطر وفاداری به تو فدای کند، اما بدن سرگردان من مانع این کار شد.
هوش مصنوعی: زمان آن فرا رسیده که ناصر به سمت خیابان تو برود و در آنجا نماند، بلکه با قدرت و ثبات به هدفش برسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میلاو منی، ای فغ و استاد توام من
پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه بستان
توسروی وبر پای نکوتر که بود سرو
نی نی که ترا سرو رهی زیبد بنشین
ایکام دل دوست و بلای دل دشمن
روزه شد و دیمه شد و عید آمد و بهمن
رسم اندر پیغمبر و بهمن تو بجای آر
هم سیرت پیغمبر و هم سیرت بهمن
بر سیرت آن هستی و بر کرده او نیز
[...]
راست کن طارم کاراسته شد گلشن
تازه کن جانها جانا به می روشن
بر جمال شه ساقی تو قدح ها ده
بر ثنای شه مطرب تو نواها زن
بازوی دولت و تاج شرف و ملت
[...]
ای دولت کلی ز مکان تو ممکن
وی حکمت جز وی ز بیان تو مبین
با روی تو تابنده نه ماهست و نه خورشید
با خوی تو آزاد نه سروست و نه سوسن
از دست قضا گردن او شد چو گریبان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.