تابی ز رخت در دل ماهست ولیکن
با مهر نگردد مه روی تو مقارن
تا گوهر کان پیش لب لعل تو شد قلب
خون بست ز رشک لب تو قلب معادن
دوشینه دل شمع ز تاب تب من سوخت
ناچار ز بیچاره بسوزد دل مومین
مسکن نبود درد تو را جز دل مسکین
هرچند که در دل نشود درد تو ساکن
از قامت تو راست شود کار جهانی
بر یاد تو قد قامت از آن گفت مؤذن
بر ما نشود بندگی غیر تو واجب
در حیز امکان نبود غیر تو ممکن
دل خواست که جان را به وفای تو سپارد
بازش تن سرگشتهٔ من شد متضمن
وقت است که ناصر برود بر سر کویت
بی صورت تلوین ننشیند متمکن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میلاو منی، ای فغ و استاد توام من
پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه بستان
توسروی وبر پای نکوتر که بود سرو
نی نی که ترا سرو رهی زیبد بنشین
ایکام دل دوست و بلای دل دشمن
روزه شد و دیمه شد و عید آمد و بهمن
رسم اندر پیغمبر و بهمن تو بجای آر
هم سیرت پیغمبر و هم سیرت بهمن
بر سیرت آن هستی و بر کرده او نیز
[...]
راست کن طارم کاراسته شد گلشن
تازه کن جانها جانا به می روشن
بر جمال شه ساقی تو قدح ها ده
بر ثنای شه مطرب تو نواها زن
بازوی دولت و تاج شرف و ملت
[...]
ای دولت کلی ز مکان تو ممکن
وی حکمت جز وی ز بیان تو مبین
با روی تو تابنده نه ماهست و نه خورشید
با خوی تو آزاد نه سروست و نه سوسن
از دست قضا گردن او شد چو گریبان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.