نگارا، دلبرا، چابک سوارا
بتا، کافردلا، بی رحم یارا
مکن دوری، مجوی از ما جدائی
که هجرانت پریشان کرد ما را
فراق دوستان ناخوش بلائیست
خدایا کس مبیناد این بلا را
نه وصلت میدهد یک روز تشریف
نه هجرت میکند یکدم مدارا
نیائی و نیاید یادت از ما
فرامُش کردهای گوئی وفا را
اگر باد صبا گردد به کویت
ز غیرت پی کنم باد صبا را
قضا گر داد من نستاند از تو
به درد دل بسوزانم قضا را
به جان تو که بی تو خوار و زارم
بکن رحمی، مکن دوری خدا را
چو ناصر عاشقی باید مُصفّا
که داند قیمت حُسن و صفا را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به حق نالم ز هجر دوست زارا
سحرگاهان چو بر گلبن هَزارا
قضا گر داد من نستاند از تو
ز سوز دل بسوزانم قضا را
چو عارض برفروزی میبسوزد
[...]
خداوندا بگردانی بلا را
ز آفتها نگه داری تو ما را
سپاس و آفرین آن پادشا را
که گیتی را پدید آورد و ما را
سر و سرهنگْ میدان وفا را
سپهسالار و سر خیلْ انبیا را
نصیبی ده ز گنج خود گدا را
نوائی ده بلطفت بی نوارا
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.