با زلف بیقرار تو آرام کردهایم
روز حیات خویش بدو شام کردهایم
هرگه که داد ساقی عشق تو دُرد درد
دلها کباب و کاسهٔ سر جام کردهایم
بر چشم و بر لب تو نهادیم چشم دل
مستیم، خو به پسته و بادام کردهایم
از ما مجوی نام نکو زانکه دیرباز
خود را به کوی عشق تو بدنام کردهایم
اندام نیست کار جهان را به هیچ روی
زان رو به شاهدان گلندام کردهایم
گوهر به جای دانه فشاندیم از دو چشم
از بهر صید وصل تو دل رام کردهایم
ناصر ز تیغ تیز زبان چون جهان گرفت
اکنون نیام تیغ خود از نام کردهایم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ما نقل باده را ز لب جام کرده ایم
عادت به تلخکامی از ایام کرده ایم
دانسته ایم بوسه زیاد از دهان ماست
صلح از دهان یار به پیغام کرده ایم
از ما متاب روی که از آه نیمشب
[...]
شب در نظارة رخش ابرام کردهایم
صد کار پخته از نگهی خام کردهایم
مازادة دیار قفس با شکست بال
پرواز سرحدِ شکنِ دام کردهایم
کاری به مدّعا نشود جز به وصل یار
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.