با زلف بیقرار تو آرام کردهایم
روز حیات خویش بدو شام کردهایم
هرگه که داد ساقی عشق تو دُرد درد
دلها کباب و کاسهٔ سر جام کردهایم
بر چشم و بر لب تو نهادیم چشم دل
مستیم، خو به پسته و بادام کردهایم
از ما مجوی نام نکو زانکه دیرباز
خود را به کوی عشق تو بدنام کردهایم
اندام نیست کار جهان را به هیچ روی
زان رو به شاهدان گلندام کردهایم
گوهر به جای دانه فشاندیم از دو چشم
از بهر صید وصل تو دل رام کردهایم
ناصر ز تیغ تیز زبان چون جهان گرفت
اکنون نیام تیغ خود از نام کردهایم