وقت آن آمد که عزم کوی شیدائی کنم
با خیال چشم مستت باده پیمائی کنم
نقد هستی بر در دکان قلاشی نهم
رخت دانش بر سر بازار رسوائی کنم
من چو مرغ بحر گشتم، فارغم از خاکیان
اتصال آن به که با مرغان دریائی کنم
زر شوم گر سکهٔ مهر تو یابد گوهرم
دُر شوم گر پیش تو دعوی لالائی کنم
گفت ماه آسمان من مرغ عیسی نیستم
تا نظر در شاهد شبگرد هرجائی کنم
من عنان پیچیدهام امشب هوس را از جهان
مستعد خدمتم تا هرچه فرمائی کنم
زهر گردانم شکرها در دهان طوطیان
گر چو ناصر با لب لعلت شکر خائی کنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون به یاد زلف او اندیشه آرایی کنم
تارهای آه را بر لب چلیپایی کنم
شد چهل سالم به غفلت در مسلمانی بس است
اربعینی در سر زلف تو ترسایی کنم
کی توان دادن به یک دل داد سودای ترا
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.