گر دم از عشق زنم، همدم جامی باشم
ور ز می توبه کنم، زاهد خامی باشم
زلف و خالی نبود رهزن صاحبنظران
بهر یک دانه چرا بستهٔ دامی باشم
راضیام گر من درویش گدائی گردم
شاکرم گر من آزاد غلامی باشم
اثر شام فنا آمد و روزی پرسید
که روم بر سر کوی تو و شامی باشم
سر ازین دایره بیرون برم آخر تا چند
هر زمان جائی و هر شب به مقامی باشم
بکُش اینک سر و خنجر، رمقی هست هنوز
گر ازین در گذرم صید حرامی باشم
جامهٔ زهد به جامی بدهم چون ناصر
من بیننگ اگر طالب نامی باشم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من که از وصل تو ای دوست جدا می باشم
سال و مه منتظر وصل شما می باشم
درد عشق تو مرا کشت دوا کن جانا
کاندر این درد به امید دوا می باشم
صبحدم باد صبا چون ز تو آرد پیغام
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.