گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ناصر بخارایی

گر دم از عشق زنم، همدم جامی باشم

ور ز می توبه کنم، زاهد خامی باشم

زلف و خالی نبود رهزن صاحبنظران

بهر یک دانه چرا بستهٔ دامی باشم

راضی‌ام گر من درویش گدائی گردم

شاکرم گر من آزاد غلامی باشم

اثر شام فنا آمد و روزی پرسید

که روم بر سر کوی تو و شامی باشم

سر ازین دایره بیرون برم آخر تا چند

هر زمان جائی و هر شب به مقامی باشم

بکُش اینک سر و خنجر، رمقی هست هنوز

گر ازین در گذرم صید حرامی باشم

جامهٔ زهد به جامی بدهم چون ناصر

من بی‌ننگ اگر طالب نامی باشم