یک روز در کوی مغان زنار بندم عاقبت
گویم اناالحق خویش را بر دار بندم عاقبت
گریم چنان کز خون دل مژگانم آلوده شود
گلدستههای سرخ را بر خار بندم عاقبت
ریزم ز عشقت آبرو تا خاک راهت گل شود
در پیش چشم دشمنان دیوار بندم عاقبت
هر دم ز آه سرد خود، رسوای عالم میشوم
من بر دهان خویشتن، مسمار بندم عاقبت
همچون قبا از زیب و فر، معشوق را گیرم به بر
همچون کمر خود را به زر، بر یار بندم عاقبت
گر همچو ناصر با توام، روزی ملاقات اوفتد
راه نظر بگشایم و گفتار بندم عاقبت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.