گنجور

 
ناصر بخارایی

از مهر گشت ماهی در اوج حسن طالع

خورشید مشتری شد ما را به حسن طالع

چون اختر سعادت تابنده گشت ماهی

در برج استقامت مسعود گشت راجع

دیدم به خواب مه را، گفتم که دلبر آمد

تعبیر واقعاتم آمد بیان واقع

حاشا که دوستان را باشد فراق حایل

دشمن اگر نباشد از وصل دوست مانع

چون گوهر و زر من با دوست در میان است

همچون کمر ز وصلش گشتم به هیچ قانع

گر دوست حکم قطعی بر من به تیغ راند

چون خامه سر نپیچم قطعاً ز حکم قاطع

ناصر حیات باقی از وصل او طلب کن

باشد که بازیابی عمری که گشت ضایع

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امامی هروی

ای صاحبی که گردون گرد از جهان برآرد

گر یک نفس نباشد در حفظ تو طبایع

از حضرت تو لفظی وز نه فلک معانی

از خامهٔ تو حرفی وز صد کتب شرایع

کلک وانا ملت را زیبد که هست و باشد

[...]

امیرخسرو دهلوی

تا شد ز مطلع غیب خورشید حسن طالع

عشاق بینوا را مسعود گشت طالع

ما از جهان ملولیم از خویش و غیر فارغ

گشته به نیم جرعه در کنج دیر قانع

ساقی، بیار جامی کز خود رهم زمانی

[...]

صوفی محمد هروی

تا قرص ماه نان شد در روی سفره طالع

بر آفتاب شد تنگ گردون که هست واسع

چون شاه خربزه شد ناگه عیان به بازار

بنگر خیار پیشش چون گشته است راکع

در اشتیاق بریان ای نان شیر پرور

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه