گنجور

 
ناصر بخارایی

از مهر گشت ماهی در اوج حسن طالع

خورشید مشتری شد ما را به حسن طالع

چون اختر سعادت تابنده گشت ماهی

در برج استقامت مسعود گشت راجع

دیدم به خواب مه را، گفتم که دلبر آمد

تعبیر واقعاتم آمد بیان واقع

حاشا که دوستان را باشد فراق حایل

دشمن اگر نباشد از وصل دوست مانع

چون گوهر و زر من با دوست در میان است

همچون کمر ز وصلش گشتم به هیچ قانع

گر دوست حکم قطعی بر من به تیغ راند

چون خامه سر نپیچم قطعاً ز حکم قاطع

ناصر حیات باقی از وصل او طلب کن

باشد که بازیابی عمری که گشت ضایع