از مهر گشت ماهی در اوج حسن طالع
خورشید مشتری شد ما را به حسن طالع
چون اختر سعادت تابنده گشت ماهی
در برج استقامت مسعود گشت راجع
دیدم به خواب مه را، گفتم که دلبر آمد
تعبیر واقعاتم آمد بیان واقع
حاشا که دوستان را باشد فراق حایل
دشمن اگر نباشد از وصل دوست مانع
چون گوهر و زر من با دوست در میان است
همچون کمر ز وصلش گشتم به هیچ قانع
گر دوست حکم قطعی بر من به تیغ راند
چون خامه سر نپیچم قطعاً ز حکم قاطع
ناصر حیات باقی از وصل او طلب کن
باشد که بازیابی عمری که گشت ضایع
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به بیان خوشبختی و سرنوشت خوب خود میپردازد. او با اشاره به تأثیر ستارگان و اختران بر زندگیاش، احساس میکند که به لطف ارتباط با دوستان و محبوبش، به سعادت و پیروزی رسیده است. شاعر از خوابش میگوید که نوید آمدن دلبر را میدهد و تعبیر آن را واقعیت مییابد. او بر این باور است که هیچ چیز نمیتواند مانع وصال دوستیاش شود و حتی اگر خطر و دشواری پیش بیاید، از عشق و دوستیاش کوتاه نخواهد آمد. در نهایت، او از دوستانش میخواهد که از وصل او بهرهبرداری کنند تا عمری که از دست رفته است، بازگردانند.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، ماه در اوج زیبایی خود به زندگی ما نور بخشید و مثل خورشید و سیاره مشتری، برکت و خوشبختی را برای ما به ارمغان آورد.
هوش مصنوعی: زمانی که ستارهی خوشبختی درخشان شد، ماهی در برج استقامت قرار گرفت و به کامروایی رسید.
هوش مصنوعی: در خواب، ماه را دیدم و به او گفتم که محبوبم آمده است و واقعیتها و احساساتم را به وضوح بیان میکند.
هوش مصنوعی: هرگز ممکن نیست که دوستان از هم دور شوند، مگر اینکه دشمنی وجود داشته باشد که مانع پیوند آنها شود. اگر مانع دیگری برای وصل دوستان وجود نداشته باشد، هیچ چیزی نمیتواند آنها را از هم جدا کند.
هوش مصنوعی: من به خاطر دوستیام با او، ارزش و زیباییام را احساس میکنم و به خاطر وصل شدن به او هیچ چیزی کمتر از این را نمیپذیرم.
هوش مصنوعی: اگر دوست با تیری بر من حکم قطعی کند، من مانند قلم نمیتوانم سر خود را بچرخانم و بهطور قطع از این حکم نمیگریزم.
هوش مصنوعی: از پیوند با او، زندگی پایدار را جستجو کن؛ امید که بتوانی عمری که به هدر رفته را دوباره به دست آوری.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای صاحبی که گردون گرد از جهان برآرد
گر یک نفس نباشد در حفظ تو طبایع
از حضرت تو لفظی وز نه فلک معانی
از خامهٔ تو حرفی وز صد کتب شرایع
کلک وانا ملت را زیبد که هست و باشد
[...]
تا شد ز مطلع غیب خورشید حسن طالع
عشاق بینوا را مسعود گشت طالع
ما از جهان ملولیم از خویش و غیر فارغ
گشته به نیم جرعه در کنج دیر قانع
ساقی، بیار جامی کز خود رهم زمانی
[...]
تا قرص ماه نان شد در روی سفره طالع
بر آفتاب شد تنگ گردون که هست واسع
چون شاه خربزه شد ناگه عیان به بازار
بنگر خیار پیشش چون گشته است راکع
در اشتیاق بریان ای نان شیر پرور
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.