گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

تا شد ز مطلع غیب خورشید حسن طالع

عشاق بینوا را مسعود گشت طالع

ما از جهان ملولیم از خویش و غیر فارغ

گشته به نیم جرعه در کنج دیر قانع

ساقی، بیار جامی کز خود رهم زمانی

مگذار تا گذارم بی باده عمر ضایع

جز جام تو ننوشند عشاق در خرابات

جز نام تو نگویند زهاد در صوامع

چون قیل و قال هر کس با مست در نگیرد

در حق ما نباشد پند فقیه نافع

حال درون پر خون از خلق چون بپوشم

چون کرد پیش مردم اشکم بیان واقع

بگذر ز خویش خسرو، گر وصل یار جویی

زان رو که نیست جز تو در راه وصل مانع

 
 
 
امامی هروی

ای صاحبی که گردون گرد از جهان برآرد

گر یک نفس نباشد در حفظ تو طبایع

از حضرت تو لفظی وز نه فلک معانی

از خامهٔ تو حرفی وز صد کتب شرایع

کلک وانا ملت را زیبد که هست و باشد

[...]

ناصر بخارایی

از مهر گشت ماهی در اوج حسن طالع

خورشید مشتری شد ما را به حسن طالع

چون اختر سعادت تابنده گشت ماهی

در برج استقامت مسعود گشت راجع

دیدم به خواب مه را، گفتم که دلبر آمد

[...]

صوفی محمد هروی

تا قرص ماه نان شد در روی سفره طالع

بر آفتاب شد تنگ گردون که هست واسع

چون شاه خربزه شد ناگه عیان به بازار

بنگر خیار پیشش چون گشته است راکع

در اشتیاق بریان ای نان شیر پرور

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه