زرد و لرزان است تا خود در چه بیماریست شمع
پای میدارد به جا در خویشتن داریست شمع
یک دمش ماندهست و روشن شدکه درخواهدگذشت
از چه رو پروانه را در خاطر آزاریست شمع
گرم بازاری که دارد دمبدم بازار صبح
سرد خواهد شد، چرا بی ناله و زاریست شمع
خود به پا استاده پیش ما و مجلس برفروخت
در مقام خدمت و در عالم یاریست شمع
کمترش سوز امشب ای ساقی که در شبهای هجر
دیدهٔ بیخواب ما را یار بیداریست شمع
سر به خواب آورده رندانه چو شبخیزان چُست
بر یکی پای ایستاده در چه عیّاریست شمع
گشت روشن در جهان کو دور از شیرین لبیست
زانکه در هر محفلی با اشک گلناریست شمع
گردن از بار طمع افکنده میدارد چراغ
همچو ناصر گرد افراز سبکباریست شمع
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.