گنجور

 
ناصر بخارایی

گر شود با من ز لطف آن مه‌رخ عیّار یار

نخل امید من آرد در جهان این بار بار

مرد عشقش تا نهاده پای در مصر وجود

گشته صد جان عزیز از دست آن خونخوار خوار

تا به بستان جمالش لاله و نسرین شکفت

دارد از گلزار رویش دایماً گل خار خار

باده را خون جگر از لعل نوشینش مدام

لاله‌ زار افکنده در دل از رخ گلنار نار

بر امید لالهٔ رخسار او سودا زده

می‌نوازد همچو بلبل ناله در گلزار زار

داده تا ساز مخالف پردهٔ عشاق خویش

چنگ زلفش را به عالم خالق ستّار تار

کرد ناصر افتخار از وصف حسنش دایماً

گر چه دارد دایماً از گفتن اشعار عار