گر گشایی ابر برقع، از حیا گردد گُل آب
وز هوا داری فشاند بر گل رویت گلاب
برقعی در کش که رویت را بسوزد دل ز مهر
از لطافت ز آفتاب آری پذیرد آفت آب
لعل تو شهدست و آید شهد شیرینتر به کام
چشم تو فتنه است و باشد فتنه نیکوتر به خواب
خال تو در زلف پنهان دانهای اندر سپند
لعل تو در خنده پیدا ذرهای در آفتاب
گر بپیچم بر تو خود را عادت مویست پیچ
ور بتابی روی از من لازم ماه است تاب
طور هستی شد حجاب کوه طور نیستی
شعلهٔ برق تجلی کو که سوزاند حجاب
چون مآب حسن در عالم مقر عزت است
نیست ناصر را به غیر از کوی تو حسنالمآب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و جذابیت معشوق میپردازد. شاعر از گل و گلاب برای توصیف زیبایی طرف مقابل استفاده کرده و به دلنشینی و لطافت چهره او اشاره میکند. همچنین در این شعر، بازی با واژهها و استعارهها دیده میشود؛ به گونهای که بُعدهای مختلف زیبایی و عشق را به تصویر میکشد. شاعر به نوعی به حجاب و حیا اشاره میکند و اهمیت زیباییهای درونی و بیرونی را در رابطه با محبوبش بیان میکند. در نهایت، او تنها پناه خود را در نزد معشوق میداند و بر این باور است که حقیقت زیبایی و عشق در راه اوست.
هوش مصنوعی: اگر پردهی ابر را کنار بزنی، گل از حیا سرخ میشود و آب و هوا بر روی تو گلاب میپاشند.
هوش مصنوعی: چادری بر سر بکش که زیباییات دلها را میسوزاند. عشق از لطافت تو مانند آفتاب است و گرما و صفایش را از آب میگیرد.
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی تو مثل عسل شیرین است و هر چیز شیرینتری در چشم تو میتواند جذابیت بیشتری داشته باشد، اما این جذابیت میتواند خوابآور و فریبنده باشد.
هوش مصنوعی: در میان زلفهای تو، لکهای مانند دانهای و در لعل لبهای تو، لبخندی مانند ذرهای در نور خورشید نمایان است.
هوش مصنوعی: اگر من خود را برای تو بپیچم، این عادت موی توست که همیشه پیچیده باشد و اگر تو روی خود را از من برگردانی، لازم است که ماه بر من بتابد.
هوش مصنوعی: وجود و هستی به مانند پردهای ست که بر کوه طور قرار دارد و نشاندهندهٔ عدم وجود است. مانند شعلهٔ روشنی که درخشش آن پرده را میسوزاند.
هوش مصنوعی: زیبایی و مقام حسن در دنیا به گونهای است که هیچ یاری نمیتواند جز در کوی تو پیدا کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شهریار دادگستر خسرو مالک رقاب
آنکه دریا هست پیش دست احسانش سراب
آسمان جود گشت و جود ماه آسمان
آفتاب ملک گشت و ملک چرخ آفتاب
بنگر اکنون با خداوند جهان شاه زمین
[...]
تا ببردی از دل و از چشم من آرام و خواب
گه ز دل در آتش تیزم گه از چشم اندر آب
عشق تو باچار چیزم یار دارد هشت چیز
مرمرا هر ساعتی زین غم جگر گردد کباب
با رخم زر و زریر و با دلم گرم و زحیر
[...]
مهترا ، هر چند شعرم زان هر شاعر بهست
تا توانستم نکردم من ز شعری اکتساب
قصد آن دارم که دامن در چنم زین روز بد
روز خوب خویش جویم بر ستوری چون عقاب
تا همی خوانم کتاب و تا همی جویم شراب
[...]
سر و بالایی که دارد بر سر گل مشک ناب
آفت دلهاست و اندر دیدهام چون آفتاب
روی رنگینش چو ماه تافته بالای سرو
زلف مشکینش چو مشک تافته بر ماهتاب
صبر از آن خواهم همی تا عشق او پوشم به صبر
[...]
ای بیان جود تو بر کاغذ روز سپید
نقش کرده خامه قدرت به زر آفتاب
هر کجا کلک تو شد بر صفحه کاغذ روان
تیغ هندی را نماند با نفاذش هیچ تاب
در هوایت هر که چون کاغذ دوروئی پیشه کرد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.