گنجور

 
ناصر بخارایی

آه من یک روز بر گردون علم خواهد کشید

صفحهٔ دل را به درد و غم رقم خواهد کشید

می‌کشم دردی و می‌دانم که از شهر وجود

ناگهان رختم به صحرای عدم خواهد کشید

همچو نقطه گردش پرگار غم تا کی مرا

در میان حلقهٔ رنج الم خواهد کشید

دل غمت را می‌کشد، روزی شود زین غم هلاک

حد دل پیداست، گو تا چند غم خواهد کشید

عاقبت از سوز دل چون شمع سر خواهد نهاد

تا چه غایت جان من جور و ستم خواهد کشید

امشب آسودم به کویت من ولی خاک درت

ز آه من دردسری تا صبحدم خواهد کشید

… …………………………ولی…

تا قیامت بار منت زان کرم خواهد کشید