حُسنش چو گل به هردم رنگی دگر برآید
از هر ورق چو غنچه نقش دگر نماید
زنجیر زلف او را از حلقه نیست بیرون
باد صبا ز زلفش گر حلقهای رباید
از چشم او گشاید کاری که بسته باشد
گر عقدهای به کارم ابرویِ او فزاید
ما را به مهر رویش مهریست در مقابل
آن ماه را چه نقصان گر ماه خوش برآید
عمر من است مطرب، میخواهمش همیشه
دانی چه حال باشد، چون عمر من سر آید
گفتم ز دل برآیم چون دلبر آید اما
باید که این کفایت ما را ز دل برآید
ناصر اگر نیاید آن عمر رفتهٔ ما
مائیم و خاک پایش چندانکه عمر پاید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و جذابیت محبوبش اشاره میکند که همچون گل در هر لحظه رنگی جدید به خود میگیرد. او زلف محبوب را زنجیری میداند که به هیچ وجه نمیتوان آن را از حلقه بیرون آورد و باد صبحگاهی نیز نمیتواند آن را برباید. شاعر معتقد است که چشمان محبوبش میتوانند گرههای زندگیاش را باز کنند و ابروی او بر مشکلات او افزوده میشود. عشق او برای محبوبش همچون چهرهای ماهتابی است که هیچ نقصی ندارد. شاعر همچنین به این نکته میپردازد که عمرش را با آرزوی محبوب میگذراند و میداند که وقتی عمرش سر آید، حالش چگونه خواهد بود. او نهایتاً بیان میکند که اگر محبوبش نیاید، آن گاه عمر رفتهاش را که با او سپری کرده، به عنوان خاک زیر پای او باقی خواهد ماند.
هوش مصنوعی: زیبایی او مانند گل در هر لحظه رنگ و حالت جدیدی به خود میگیرد و از هر طرف مانند غنچه ویژگیهای متفاوتی را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: زنجیر موهای او به قدری محکم است که هیچکس نمیتواند آن را از حلقه بیرون بیاورد. حتی اگر نسیم صبحگاهی هم بخواهد بخشی از این زنجیر را بدزدد، باز هم نمیتواند.
هوش مصنوعی: چشم او میتواند گرهای را باز کند که بسته است و اگر مشکلی در کارم وجود داشته باشد، ابروی او میتواند به آن افزوده شود.
هوش مصنوعی: ما به عشق چهرهاش مهری داریم، اما در برابر آن ماه، کمبودی احساس نمیکنیم. چه بسا که آن ماه هم درخشش خود را از او دریافت میکند.
هوش مصنوعی: زندگی من شبیه به نوازندهای است که میخواهم همیشه مثل او باشم. آیا میدانی حال و روزم چگونه خواهد بود وقتی عمرم به پایان برسد؟
هوش مصنوعی: گفتم که چون محبوب بیاید، من نیز از دل برخواهم آمد، اما باید اینقدر در دل ما باشد که بتوانیم بر اساس آن عمل کنیم.
هوش مصنوعی: اگر ناصر نیاید، ما همچنان در یاد او و در پی footprints زندگیاش خواهیم ماند، به اندازه عمر طولانیای که داریم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریا دو چشم و آتش بر دل همی فزاید
مردم میان دریا و آتش چگونه پاید؟
نیش نهنگ دارد، دل را همی خساید
ندهم، که ناگوارد، کایدون نه خردخاید
در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید
دانی که کیست زنده آن کو ز عشق زاید
گرمی شیر غران تیزی تیغ بران
نری جمله نران با عشق کند آید
در راه رهزنانند وین همرهان زنانند
[...]
آن بر شکسته از ما باشد که باز آید
این جا دری گشاید آن جا رهی نماید
ما منتظر نشسته برخاسته قیامت
روزی که بار باشد بر ما که در گشاید
هی هی چه گفته آخر با دوست در حضورم
[...]
مستان چشم اویم از ما خمار ناید
غیر دلی پر از خون جام دگر نشاید
گر غمزه چو نشتر بر دیگران زند یار
چشمم ز غیرت آن خونها ز دل گشاید
اشکم بدید بر در، گفتا چه آب تیره ست؟
[...]
گفتی: ز عشق بازی کاری نمیگشاید
تدبیر ما چه باشد؟ کار آن چنان که باید
از بند اگر کسی را کاری گشاد روزی
باری ز بند خوبان ما را نمیگشاید
او شاه و ما غلامان، بر وی که عیب گیرد؟
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.