گنجور

 
ناصر بخارایی

ماه است رخ یار، به ما خوش نبرآید

سرو است قد دوست، به بر می‌ندرآید

ما همچو گلش سینهٔ صد پاره نمودیم

او غنچه صفت روی به ما می‌ننماید

چون در قدم نازک گل خار جدائی‌ست

شرط ادب آن است که بلبل نسراید

رفتی که بیایم، به سرت گر تو نیائی

پایم من سرگشته، ولی عمر نپاید

گر باد صبا در چمن آرد ز تو بوئی

هرچند بود تنگ دل، غنچه گشاید

در خاک چو با خود ببرم حسرت رویت

هر گُل که برآید ز گِلم بوی تو آید

گر زلف چو چوگان تو ناصر به کف آرد

از هر دو جهان گوی سعادت برباید