گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ناصر بخارایی

در هر زمین که سروی چون قد او برآید

شاید که نرگس و گل چون چشم و رو برآید

با خود به خاک اگر من تاری برم ز زلفش

نبود عجب که از گِل، گُل مشکبو برآید

در سینه تخم عشقش چون در زمین بیفتد

زان خاک رُستنی‌ها چون شکل او برآید

نقش میان او رُست در چشم و زار گریم

آبی رود ز دیده، وقتی که مو برآید

از بسکه چون صراحی پرخون شد اندرونم

هردم که دم برآرم، خون از گلو برآید

گویند گفت و گو را بگذار، می‌ندانند

در خاک و خون بمیرم، این گفت و گو برآید

هرگز بود که بینم آن آرزوی جان را

ترسم که جان ناصر زین آرزو برآید