از خود آن یار به هر نام نشانی بدهد
تا دلی در طلبش افتد و جانی بدهد
به حدیثی شدهام از لب او من خرسند
از لبم گر ندهد کام زبانی بدهد
من جهانی به بهای سر مویش بدهم
لیکن او کی سر موئی به جهانی بدهد
من همه روی زمین در طلب او گردم
گر زمانه نکند ظلم و زمانی بدهد
بیدلی همچو صبا نام وفاداری یافت
که اگر جان طلبد یار، روانی بدهد
کس نیامد به جز از ساغر می بر سر ما
چند درد سر ما جام گرانی بدهد
ناصر از دست رود همچو قدح کف بر لب
بوسهای گر به لب تنگ دهانی بدهد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر بوصل خودم آنماه زمانی بدهد
دل من روح بشکرانه روانی بدهد
آشکارا ندهد بوسه ام از بیم رقیب
کاش باری نکند بوسه روانی بدهد
بتماشای قدش دل بچمن رفت مگر
[...]
هم مگر فیض توام نطق و بیانی بدهد
در خور شکر عطای تو زبانی بدهد
آن جواهر که توان کرد نثار تو کم است
هم مگر همت تو بحری و کانی بدهد
چشمهٔ فیض گشا خاطر فیاض شماست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.