گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ناصر بخارایی

در پایش افکنم سر، تا دردسر نباشد

با زلف او دهم دل، تا دل دگر نباشد

روزی به یاد زلفش، گر شب به روز آرم

باید که جز رخ او، شب را سحر نباشد

هرکس که در ره او، بنهاد پای چون شمع

آن به که پای دارد، در بند سر نباشد

آن را که در دو عالم، باشد نظر به قدش

همت بلند دارد، کوته نظر نباشد

پر سوخته‌ای ز آتش، پروانه هم ز پر شد

او را ز ابتدای خود، آن به که پر نباشد

گفتم که در میانت، دستی کمر توان بست

گفتا میان ما را، تاب کمر نباشد

گفتم که بی‌خبر شد، ناصر ز درد عشقش

گفتا که عاشقان را، از خود خبر نباشد

 
 
 
سعدی

با کاروان مصری چندین شکر نباشد

در لعبتان چینی زین خوبتر نباشد

این دلبری و شوخی از سرو و گل نیاید

وین شاهدی و شنگی در ماه و خور نباشد

گفتم به شیرمردی چشم از نظر بدوزم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
همام تبریزی

جان را به جای زلفت جای دگر نباشد

زین منزل خوش او را عزم سفر نباشد

جانا دلم ربودی گویی خبر ندارم

در زلف خود طلب کن زانجا به در نباشد

رویی و صد لطافت چشمی و جمله آفت

[...]

امیرخسرو دهلوی

ما را ز کوی جانان عزم سفر نباشد

بی عمر زندگانی کس را بسر نباشد

وصف دهان شیرین می گویم و ندانم

در وصف او چه گویم کان مختصر نباشد

زلف ترا به هر سو باد افگند ازان رو

[...]

خواجوی کرمانی

مردان این قدم را باید که سر نباشد

مرغان این چمن را باید که پر نباشد

آن سر کشد درین کو کز خود برون نهد پی

وان پا نهد درین ره کش بیم سر نباشد

در راه عشق نبود جز عشق رهنمائی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خواجوی کرمانی
سلمان ساوجی

ما را به جز خیالت، فکری دگر نباشد

در هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشد

کی شبروان کویت آرند ره به سویت

عکسی ز شمع رویت، تا راهبر نباشد

ما با خیال رویت، منزل در آب دیده

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سلمان ساوجی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه