در پایش افکنم سر، تا دردسر نباشد
با زلف او دهم دل، تا دل دگر نباشد
روزی به یاد زلفش، گر شب به روز آرم
باید که جز رخ او، شب را سحر نباشد
هرکس که در ره او، بنهاد پای چون شمع
آن به که پای دارد، در بند سر نباشد
آن را که در دو عالم، باشد نظر به قدش
همت بلند دارد، کوته نظر نباشد
پر سوختهای ز آتش، پروانه هم ز پر شد
او را ز ابتدای خود، آن به که پر نباشد
گفتم که در میانت، دستی کمر توان بست
گفتا میان ما را، تاب کمر نباشد
گفتم که بیخبر شد، ناصر ز درد عشقش
گفتا که عاشقان را، از خود خبر نباشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر احساسات عمیق خود را نسبت به عشق و زیبایی معشوق بیان میکند. او میگوید که اگر در فکر و دلش تنها زلف و چهره معشوق باشد، هیچ درد و مشکلی نخواهد داشت. عشق و یاد معشوق او را از تمام شبها و تاریکیها رهایی میبخشد. شاعر به این نکته اشاره میکند که کسانی که در راه عشق قدم میگذارند، باید آزاد و بدون قید و بند باشند. همچنین، کسی که به زیبایی معشوق نگاه کند باید افکارش بلند باشد و نباید به چیزهای کوچک و بیاهمیت فکر کند. شاعر در نهایت به مشکلات عاشقان اشاره میکند که گاهی از درد عشق خود بیخبرند. این شعر به نوعی تجسم و توصیف عشق و وابستگی عاطفی است.
هوش مصنوعی: میخواهم سر خود را به پای او بگذارم، تا دیگر مشکلی نداشته باشم. دل خود را به او میسپارم، تا دیگر دلباختگی دیگری نداشته باشم.
هوش مصنوعی: اگر روزی به یاد زلف او به روز تبدیل شوم، باید بدانم که جز چهرهاش، شب هیچ روشنایی ندارد.
هوش مصنوعی: هر کسی که در راه او گام بردارد، مانند شمع سوخته است و بهتر است در این مسیر، کمتر به فکر خود باشد و از بند نگرانیهایش آزاد شود.
هوش مصنوعی: کسی که در این دنیا و آن دنیا به عظمت و بلندای شخصیت دیگران نگاه میکند، همت بلندی دارد و نمیتواند فردی سطحینگر باشد.
هوش مصنوعی: پر سوختهای از آتش هستی، مثل پروانه که از پر خود سوخته است. از ابتدا بهتر است که پر نداشته باشی تا آسیبی نبینی.
هوش مصنوعی: گفتم که میتوانیم با هم به هم نزدیک شویم و کمر همدیگر را بگیریم، اما او در پاسخ گفت که بین ما چنین نزدیکیای ممکن نیست.
هوش مصنوعی: گفتم که ناصر از درد عشقش بیخبر شده است، او پاسخ داد که عاشقان معمولاً از حال و احوال خود آگاه نیستند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
با کاروان مصری چندین شکر نباشد
در لعبتان چینی زین خوبتر نباشد
این دلبری و شوخی از سرو و گل نیاید
وین شاهدی و شنگی در ماه و خور نباشد
گفتم به شیرمردی چشم از نظر بدوزم
[...]
جان را به جای زلفت جای دگر نباشد
زین منزل خوش او را عزم سفر نباشد
جانا دلم ربودی گویی خبر ندارم
در زلف خود طلب کن زانجا به در نباشد
رویی و صد لطافت چشمی و جمله آفت
[...]
ما را ز کوی جانان عزم سفر نباشد
بی عمر زندگانی کس را بسر نباشد
وصف دهان شیرین می گویم و ندانم
در وصف او چه گویم کان مختصر نباشد
زلف ترا به هر سو باد افگند ازان رو
[...]
مردان این قدم را باید که سر نباشد
مرغان این چمن را باید که پر نباشد
آن سر کشد درین کو کز خود برون نهد پی
وان پا نهد درین ره کش بیم سر نباشد
در راه عشق نبود جز عشق رهنمائی
[...]
ما را به جز خیالت، فکری دگر نباشد
در هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشد
کی شبروان کویت آرند ره به سویت
عکسی ز شمع رویت، تا راهبر نباشد
ما با خیال رویت، منزل در آب دیده
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.