گنجور

 
ناصر بخارایی

عشاق تو را درد سر عام نباشد

در دایرهٔ سوختگان خام نباشد

در بارگه عشق خرد را نبود راه

کان مجلس خاص است و ره عام نباشد

آنجا که زند یار سراپردهٔ غیرت

بر دست صبا زهرهٔ پیغام نباشد

کام از دهن یار طلب، زان که درین دور

جز در لب شیرین بتان کام نباشد

ماهی تو ولی ماه قصب‌‌ پوش ندیدم

سروی تو ولی سرو گل‌اندام نباشد

آن شیفته گیرد به سر زلف تو آرام

کو را به سر زلف تو آرام نباشد

باید که بود نام تو تسبیح زبانم

ننگی نبود زانکه مرا نام نباشد

در عشق چو ناصر نتوان یافت به ایام

کان نادره باشد که به ایام نباشد