گنجور

 
ناصر بخارایی

همه بر قد بلند تو بود همت ما

گر دهد دست زهی همت با رفعت ما

شب هجران بگذشت و سحر وصل رسید

پنج نوبت بزن ای بخت که شد نوبت ما

می‌کنم خدمت تو آنچه مرا دست دهد

چه کنم لایق قدرت نبود قدرت ما

شاهدان روی خود از سرخ و سپید آرایند

ما شهیدیم و ز خاکست و ز خون زینت ما

گوهر پاک نصیبم شده،‌ گرد آلوده

بی‌بصیرت نبود باخبر از قیمت ما

آفتابم، نکشم منت کس یک ذره

پشت افلاک دوتا می‌شود از همت ما

به زیارتگه ناصر اگر آیی روزی

علم عشق ببینی به سر تربت ما

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جامی

کیست آن مه که درآمد ز در خلوت ما

که شد از عکس رخش نور همه ظلمت ما

آفتابی ست درخشنده که از طلعت او

رفت بر چرخ برین کوکبه دولت ما

می سرشتیم گل محنت از آب مژه شکر

[...]

صائب تبریزی

می تپد در جگر خاک همان طینت ما

شمع را شعله جواله کند تربت ما

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه