گنجور

 
ناصر بخارایی

مهر تو تا قیامت، چون بی زوال باشد

من ترک شاهد و می، گویم محال باشد

از روی کار مطرب، خوش پرده برگرفته

تو مست و بنده سرخوش، دانی چه حال باشد

اندیشهٔ میانت کردیم و عیب نبود

سودائی‌ایم و ما را، در سر خیال باشد

رفتی و رفت سالی، ای ماه بی تو ما را

روزی مهی و هر ماه، بر ما چو سال باشد

قدی که چون الف بود، از غم شده‌ست چون نون

اکنون قدی چو نونم، بر عشق دال باشد

گر قاصدی به خونم، ای طفل نارسیده

خونم چو شیر مادر، بر تو حلال باشد

گر بوسه خواست ناصر، از تو به لفظ شیرین

غم نیست شاعران را، حسن سؤال باشد