گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ناصر بخارایی

مرا که نقش خیال تو در نظر باشد

چو بحر و کان صدف دیده پر گهر باشد

اگر به ساحل چشمم خیال تو گذرد

ز موج بحر همان به که برحذر باشد

چو خاک رهگذر افتاده‌ام، گذری کن

ترا اگر چه ز امثال ما گذر باشد

چو کوه پای به دامن کشیده‌ام، چه عجب

اگر ز خون دلم لعل بر کمر باشد

شنیده‌ام که شود خون به ناف آهو مشک

دلا مدار توقع که بی‌جگر باشد

بلای عشق قضا بود و من ندانستم

که اقتضای قضا تا بدین قدر باشد

خبر نمی‌دهد از سر وصل او ناصر

که هر که مست مدام است بی‌خبر باشد