گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ناصر بخارایی

مرا که نقش خیال تو در نظر باشد

چو بحر و کان صدف دیده پر گهر باشد

اگر به ساحل چشمم خیال تو گذرد

ز موج بحر همان به که برحذر باشد

چو خاک رهگذر افتاده‌ام، گذری کن

ترا اگر چه ز امثال ما گذر باشد

چو کوه پای به دامن کشیده‌ام، چه عجب

اگر ز خون دلم لعل بر کمر باشد

شنیده‌ام که شود خون به ناف آهو مشک

دلا مدار توقع که بی‌جگر باشد

بلای عشق قضا بود و من ندانستم

که اقتضای قضا تا بدین قدر باشد

خبر نمی‌دهد از سر وصل او ناصر

که هر که مست مدام است بی‌خبر باشد

 
 
 
ابوسعید ابوالخیر

برون ز گوشه بهشت برین سقر باشد

فزون ز توشه شکر معده بار خر باشد

هر آنکه توشهٔ روزی و گوشه‌ای دارد

به راستی ملک ملک بحر و بر باشد

زیادت از سرت ار یک کُلَه به دست آری

[...]

سعدی

کسی به حمد و ثنای برادران عزیز

ز عیب خویش نباید که بیخبر باشد

ز دشمنان شنو ای دوست تا چه می‌گویند

که عیب در نظر دوستان هنر باشد

حکیم نزاری

اگر به جایِ تو ما را کسی دگر باشد

به جز خیال نه ممکن بود اگر باشد

سری که در قدمت می رود به حکمِ قضا

دریغ نیست به دستِ من این قدر باشد

چو بالِ نسر بسوزد ز پرتوِ خورشید

[...]

امیرخسرو دهلوی

اگر ز حال من آن شوخ را خبر باشد

بسوزد ار دلش از سنگ سخت تر باشد

حکایت من و او عشق نیست می دانم

که عشق دیگر و دیوانگی دگر باشد

رو، ای نسیم صبا و از آن دو چشم سیاه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
ابن یمین

کسی بمدح و ثنای برادران عزیز

ز عیب خویش نباید که بیخبر باشد

ز دشمنان شنو ایدوست تا چه میگویند

که عیب در نظر دوستان هنر باشد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه