گنجور

 
ناصر بخارایی

دوش ماه ما به منزل راه بُرد

چشم ما تا روز اختر می‌شمرد

شمع را آتش به سر بر می‌رود

پیش روی او نشست از شرم و مُرد

نیش غم را نیست افسون غیر نوش

درد ما را نیست درمان غیر دُرد

زیر لب دارد دهانت خرده‌ها

لعل را کوچک مبین کان نیست خُرد

دیدهٔ‌ ما دست شست از آب رو

نقش اغیار از سواد دل سترد

در رهش ناصر شکیبائی گزید

بار او جان بود و با جانان سپرد