گنجور

 
ناصر بخارایی

براق برق عزم آسمان کرد

قطار پیل جوهرکش روان کرد

فلک دلگرم شد از بهر غنچه

هوا از ابر گل را سایبان کرد

چو چشم ابر بر رویِ گل افتاد

ز دیده بر سر او دُرفشان کرد

بده ساقی به دستم جام لاله

که مخموری رخم را زعفران کرد

به بانگ ارغنون درکش از آن می

که عکسش نیل‌فر را ارغوان کرد

سحرگه با لب او غنچه زد لاف

صبا برخاست و خاکش در دهان کرد

چو نرگس نوبت مستی‌ست ای یار

چو ناصر چند مستوری توان کرد